داستانی فراموش نشدنی درباره ی اوضاع بشر.
اولین موفقیت ادبی برجسته ی داستایفسکی.
نقطه ی شروعی برای هرکسی که می خواهد داستایفسکی بخواند.
پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچاره ی من چه می خواهد! دیدم گوشه ی پرده ی پنجره ات را بالا زده ای و به گلدان گل حنا بسته ای، دقیقا، دقیقا همان طوری که بار آخری که دیدمت، گفته بودم؛ فورا چهره ی کوچولویت در برابر پنجره برای لحظه ای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه می کردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهره ی دوست داشتنی کوچولویت را درست ببینم!
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقت هایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره ی شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده، شاداب می کند.
ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگی اش را به سادگی یک ترانه بیان می کند. وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی می کند، کم کم خیلی چیزها یادش می افتد، حدس می زند، و آنچه تا به حال برایش مبهم و گنگ بوده، روشن می شود.
«داستایفسکی» چه حقایقی را در مورد انسان ها آشکار کرد و چگونه به مسیر ادبیات، شکل و جهت داد؟
این مقایسه، با توجه به تعداد ترجمهها، سبب آشنایی بیشتر و بهتر با این شاهکار تاریخ ادبیات شده و در انتخاب ترجمهای که بیشتر میپسندید، کمکحالتان است.
در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.
در این مقاله قصد داریم به حقایقی مهم، جالب توجه و کوتاه درباره ی زندگی فئودور داستایفسکی بپردازیم.
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
«شبهای روشن» نیز مانند همهی شاهکارهای داستایفسکی، از منظری انسانی و روانشناسانه پرداخت شده است.
داستان های او، یکی از اصلی ترین پایه های ادبیات روسیه را تشکیل می دهند.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
از اون کتاباییه که بعد از تموم کردنش مدتی فکری میشید. بهنظرم این نکته باید برای همهٔ کسایی که تونستن این کتاب رو تا آخر بخونن، عجیب و حیرتانگیز باشه که نویسندهش در بیست سالگی چنین نوشتهای رو خلق کرده. بهنظرم شاهکار بود و بسیار خوندنی. مدتی با نامههای ردوبدلشدهٔ بین ماکار دیووشکین و واروارا دابراسیلوا (مامک و عزیزکِ ماکار) زندگی کردم و واقعاً لذت بردم. ترجمهٔ آقای دیهیمی بر این کتاب رو خوندم، ولی درست پس از به پایان بردنش این میل درونم شکل گرفت که ترجمهٔ خانم آرزو آشتیجو رو هم بخونم. امیدوارم پس از بازخوانی کتاب و خوندن نقدهاش، بتونم اپیزود صوتیای رو محض معرفی و بررسی این کتاب بسازم و منتشر کنم.
من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم ؛ دلم میخواهد مدتها و مدتها در همان گوشهی مانوسم بمانم. ماندن در گوشه ای که به آن عادت کرده ای یک جور هایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد.
داستایوفسکی نویسنده بزرگی هست ولی سلیقه من نیست ..سلیقه خیلی بزرگان هم نبوده مثل تولستوی و ...البته یک مازوخیست روانی آشکار داشته که من دوست دارم ..به نظر من تولستوی ..همینگوی .و این دست نویسندگان بزرگ ترند تا داستایوفسکی و پیروانش چون توماس مان ..مارسل پروست و اگزیستانسها ..
نظر شما برای ما ملاک نیست.
اثری زیبا و قابل تامل با ترجمه خوب خوب خشایار دیهیمی عزیز
غم ناشی از فقر رو میشه تا مغز استخوان حس کرد. به صورت مکاتبات روزمرهی دو شخصیت اصلی نوشته شده. تاثیر گذار و جانکاه.
۲ سال پیش این کتاب رو خوندم، این اولین نوشته داستایفسکی هستش، واقعا اسم کتاب عالی انتخاب شده چون با پوست و گوشتتون، حال و هوای بیچارهها و بینواها رو حس میکنید، به پایان کتاب کاری نداشته باشید، از مسیر لذت ببرید، کاملا ملموس و قابل درکه👍🏾
کتاب درگیرودار بیچارگانه:)))و واقعا بیچارگی رو ذره ذره در این کتاب حس میکنید. ترجمه سلیس و ادبی، به شدت از ترجمه آقای دیهیمی لذت میبرم و اگر شما هم میخواید علاوه بر تجربه ای متفاوت از داستان، ارتقای ادبی هم داشته باشید، به شدت همین نشر و ترجمه رو پیشنهاد میدم. ولی اگر ی ترجمه خیلی روون میخواین و ادبی پسند نیستید(البته این کتاب قالبش ادبیه!) ترجمه «نشر چشمه» از خانم «آرزو آشتیجو» از همه روون تره. اولین کتابی که از داستایوفسکی خوندم بوده:))
اولین رمانی بکه توی عمرم خوندم هین رمان بود. ۱۴ یا ۱۵ سالم بود. یادم نمیره وقتی تموم شد از شادی بال دراوردم . باورم نمیشد این کتابو فهمیدم.
اولین کتابی ک نیمه کاره کنار گذاشتم همین کتاب بود.با سلیقه من سازگار نبود ک ب هیچ وجه دلیلی بر بد بودن این اثر نیست.ممکنه با سلیقه بعضی افراد سازگار باشه
شخصیت اصلی کتاب، مرد میانسال کارمندیه که به شدت فقیر، احساساتی و سادهست و سعی میکنه از دختر یتیم و تنهایی که بیماره، حمایت کنه و در مسیر این عشق پاک و صادقانهش به دختر، از جون میایه میذاره. کتاب، به مفاهیمی مثل فقر شدید، فاصله طبقاتی، عشق، بیماری و مرگ میپردازه و با وجود اینکه اولین کتاب نویسندهست، از لحاظ ادبی ارزشمند و تاثیرگذاره. کتاب رو با ترجمه خشایار دیهیمی از نشر نی خوندم که بسیار عالی بود.
ترجمه خشایار دیهیمی خیلی خوب و روون بود اما این کتاب مثل اکثر کارای داستایفسکی هیچ چیز خاصی نداره. دو نفر در قالب نامه حرفاشونو بهم میزنن. بدون جذابیت و بدون اتفاق خاص و هیجان انگیزی. وقتتون رو با خوندنش هدر ندید.
سلام. میلاد جان ای کاش وقتی میگفتید "مثل اکثر کارای داستایفسکی هیچ چیز خاصی نداره" در ادامه توضیح میدادید که اگر اکثر نوشتههای داستایوفسکی چیز خاصی ندارند، نوشتههای کدوم نویسنده از دیدگاه شما دارای ارزش و چیز خاصی هستند. البته که کتاب خوانی و علاقه مندی به نویسندگان و قلم ایشان کاملاً سلیقه ای هست؛ اما وقتی یکی از شهیرترین و قویترین نویسندگان دنیا (به شهادت بسیاری از نویسندگان و منتقدان در کل جهان)، رو مورد نقد قرار میدید حتماً باید جایگزینی هم از نظر ادبی و چیره دستی در نویسندگی در نظر داشته باشید.
حامد عزیز، نظرت قابل احترامه 🙂 اما قرار نیست پشت جملات و تعریفات فلان منتقد و یا نویسنده قایم شم و کورکورانه از کتاب یا نویسنده ای تمجید کنم. من کاری به دیگرون ندارم. من نظر شخصی خودم رو دارم. کتابای داستایفسکی شاید تو زمان خودش خوب بوده باشه اما در زمان حال هیچ چیزی برای ارائه دادن نداره. نویسندگی این نیست که فقط خودکار دست بگیری و روی کاغذ سطر سطر بنویسی. اکثر کتابای داستایفسکی همینه. یه خودکار برداشته و شرو کرده به نوشتن. بدون اینکه هیجان و یا گره و یا حتا بخواد ذهن خواننده رو مشغول کنه. استیو تولتز، بوکوفسکی، ویکتور هوگو، جورج اورول،اوریانا فالاچی، آگاتا کریستی و . . . اینا میدونن نویسندگی چیه و ذهن خواننده رو خیلی خوب میتونن درگیر کنن. به نظرم، اکثر نویسندگان معروف روسی که تقریبن هم دوره داستایفسکی بودن به جز تولستوی چیزی از نویسندگی نمیدونن. فقط کاغذ حروم کردن و یه مشت جملات ساده رو به خورد خواننده دادن. یه عده هم براشون کف زدن و هورا کشیدن. 😒
اگر چرت گفتن, جز رشتههای المپیکی بود, شما قطعا رو سکو میرفتید
من باورم نمیشه میلاد عزیز که شما این چنین به آثار داستایوفسکی میگویید شروع کرده به نوشتن و فقط کاغذ حروم کرده ،تاثر من بابت تاختن به داستایوفسکی نیست بلکه متاسفم برای شما که داستایوفسکی و شخصیتهای داستانش رو درک نکردید و در حکم کاغذ پاره آنها را میاورید...
😆 هر کسی دوتا کتاب خونده شده منتقد،جذابیت برای فیلمهاست،کتاب برای درک هستش ،نظر گفتن با ادعای دانستن فرق داره عزیزم،وقتی کسی به رونالدو و مسی حرفی بزنه و نظر منفی سنگین بده ،مشخصه از فوتبال چیزی نمیدونه،میتونی بگی سلیقم نیست نه اینکه منتقد ادبیات بشی با چارتا کتاب خوندن
دیگه بدرد نمیخوره این دنیا ! اوریانا فالاچی رو برتر از داستایفسکی میدونه . خود فالاچی اگه زنده بود حرفهای بدی بهت میزد . وقتی از درک نوشتههای یک نویسنده عاجز هستید نیاید در کسوت منتقد هرچی دلتون خواست بار اون نویسنده کنید .
داستایفسکی، تو تمام آثارش به مفاهیم مرگ و دلایل زندگی کردن پرداخته، و مواجه شخصیت هاش با مشکلات زندگی رو با ادبیاتی قوی و روحنواز به خواننده نشون داده. همذات پنداری کردن با هر داستان نشدنیه، ولی داستایفسکی، تو فقط کافیه صفحه اول رو بخونی تا بری تو دل داستان و درد و غم و خنده و نفرت جاری درون داستان رو با بند بند وجودت حس کنی. نمیدونم شاید اصلا اهل ادب نیستی و به توصیه چندتا بلاگر اومدی به عنوان اولین اثر مردم فقیرو ازش خوندی،[ مردم فقیر اولین اثرش بود که تو ۱۹ سالگی نوشت و درسته که به پای بقیه آثارش نمیرسه] و طرز فکرت کلا از این شخص تغییر کرده. به نظرم بعد از خوندن هر اثر، برو نظرات و نقدهای کتاب یا یادداشتهای نویسنده از اون کتاب رو بخون تا بهتر بتونی درک کنی.
بهترین ترجمه برای خانم آشتی جو هست از نشر چشمه و از زبان روسی ترجمه شده
با مقایسه ترجمه عزیزان پرویز شهدی و خشایار دیهیمی،آقای دیهیمی ترجمه بهتری دارن.
کتابی فوق العاده از داستایوفسکی عزیز با ترجمه عالی استاد دیهیمی عمرشون طویل باد
کدوم ترجمه بهتره؟
من ترجمه خشایار دیهیمی رو خوندم و مثل همه ترجمههای ایشون بسیار روان و خوشخوان بود. درمورد بقیه ترجمهها اما نمیدونم
لطفاً ترجمهی خانم آرزو آشتیجو از این کتاب رو موجود کنید. نشر چشمه.
جالب بود؛شخصیتهای اصلی داستان با اینکه زیر زیر خط فقر بودند،باز کتاب میخواندند و قرض میدادند.قابل توجه کسانی که میگویند شرایط اقتصادی "اصلا و ابدا"مجال نمیدهد کتاب بخوانیم.
احسنت، پول چیپس و پفک و پیتزا هس، پول کتاب نه زمان برای اینستاگردی هست، زمان برای کتاب خوندن نه مشکل سیاسیت نیست، مشکل عدم آگاهی ناشی از عدم مطالعه و مشاهده و تعامل و تفکر هست.
وقتی تو را شناختم، کم کم توانستم خودم را هم بهتر بشناسم، و آنوقت به تو دل بستم؛ قبل از اینکه تو در زندگی ام پیدا بشوی، فرشته کوچولوی من، من تنها بودم، همان بهتر که فقط میخوابیدم، چون اصلا انگار در این دنیا وجود نداشتم... -از متن کتاب-
فرم بسیار جالبی داشت کتاب و عجیبه که چطوری میتونه خواننده رو جذب کنه! هرچند من نفهمیدم چرا باید اینقدر تعریفی میبود
این رمان شامل نامههایی است که یک مرد مسن به نام ماکار آلکسییویچ به عشقش واروارا آلکسییونا مینویسد که همسن دخترش است و پاسخ آن را نیز مرتب دریافت میکند؛ نامههایی که ابتدا با شرح حال تنگدستیشان آغاز میشوند و کمکم با توصیفِ خاطراتِ کودکی دختر و شرایط دردناک پیرمرد ادامه مییابند...