در کتاب خودم را می سفرم برای اولین بار ، زبان شناس ، روانکاو ، رمان نویس جولیا کریستوا - که در خارج از مهمترین روشنفکران زمان ما شناخته شده است - وجوه صمیمی زندگی خود را که به عنوان یک سفر تجربه کرده است ، در قالب یک مصاحبه با ما در میان می گذارد.
شما در کتاب خودم را می سفرم با مضامینی چون عشق، هویت نامتعین و زندگی پر فراز نشیب یک فیلسوف زن آشنا می شوید.
این کتاب به ما امکان می دهد که سیر زندگی کریستوا را از کودکی در بلغارستان و سپس مهاجرت به پاریس و شکوفا شدنش به عنوان یک زن متفکر و روانکاو را دنبال کنیم. زنی که در اوج شهرت و درگیری های ذهنی برای حل مهمترین سوال های فلسفی باز هم در مقام یک همسر عاشق و یک مادر، زندگی شخصی منحصر بفردی دارد.
کتاب خودم را می سفرم ما را دعوت می کند تا او را بهتر بشناسیم آن هم با استفاده از تجربیات زیسته او در: اروپای پس از جنگ در ویرانه ها و سپس دوران بازسازی ، کمونیسم ، لیبرالیسم ، جهانی سازی،افسردگی ملی ، تروریسم و....
این کتاب فراتر از یک زندگینامه صرف، اثری خواندنی است که ما را با چالش های دنیای معاصر آشنا می کند.
* س. د: کدام یک مادر هستید، کدام یک دختر؟... همسان سازی، فرافکنی، حسادت و قدردانی، جبران مافات... ژ. ک: من به حدی غرق در آماده باش مادرانه اش بودم، در آن ابر بوی خوش و مراقبت معقول، و البته غرق در عشق بیش تر اما توفانی به پدر، که قدم « نورسیده » برایم تکان دهنده نبود. برعکس، موقعیت من به عنوان فرزند نخست، که توجه والدین از او دریغ نمی شود، حتما برای خواهرم، آن « دختر کوچولو » ، بسیار سخت بوده است. ما به هم بسیار نزدیک بودیم، همدستی ما بر رقابت مان چیره می شد. در رابطه با خواهرم بود که توانستم از سنین پایین، استعداد های یک زن برتر از خودم را تحسین کنم، بدون حسادت. بله، این قبیل نمونه ها هم وجود دارند! پدرم صدای خوبی داشت اما با آلات موسیقی آشنا نبود. او عشق به موسیقی را به ما منتقل کرد.
راستش را بگویم آواز خواندنم افتضاح بود! ( خنده. ) ... ایوانکا اما فوق العاده بود. او گوش موسیقی درخشانی دارد، مثل پسرم داوید. والدینم برای خواهرم یک پیانو و یک ویولنی خریدند و او به مدرسه ی موسیقی صوفیا راه یافت که به سختی دانش آموز می پذیرفت و در آن جوان های مستعد می توانستند استعداد های خود را پرورش دهند و درعین حال درس های اجباری مدارس عادی را نیز دنبال کنند. ما مرتبا به تماشای کنسرت های خواهرم می رفتیم؛ او خارق العاده بود! من تشویقش می کردم، تحسینش می کردم. امروز هم صدای تمریناتش برای کنسرت، هم چنان در گوشم است: پاگانینی، باخ، چویناکوویچ...
ژ. ک: شاید چون من ایفای این نقش را به عهده گرفته بودم او هرگز یک شورشی نشد. علی رغم این، رازآلودتر و شهودی تر از من، حساس و سختگیر بود و آزادی اش را در مقابل قراردادهای اجتماعی، با قدرت و شجاعت اعلام می کرد. پس از سال ها اجرای کنسرت، خود را وقف آثاری در باب نظریه پردازی موسیقی کرد، آثاری بسیار دقیق و بسیار شخصی که به نام ایوانکا ستویانووا منتشر می کند.