کتاب شمشیر در توفان

Sword in the Storm
(ریگانت 1)
کد کتاب : 15903
مترجم :
شابک : 978-6001822551
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 526
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1998
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب شمشیر در توفان اثر دیوید گمل

"شمشیر در توفان" که کتاب نخست از مجموعه ی "ریگانت" به قلم "دیوید گمل" می باشد، ما را به سرزمین جادویی و شگفت انگیز از قهرمانی و ماجراجویی خواهد برد.
"ریگانت" قبلیه ای سربلند و قدرتمند، در اعماق سرزمین های کوهستانی سبز قرار دارد و خدایان هوا و آب و ارواح زمین را می پرستد. در میان آن ها سلحشوری زندگی می کند به نام "کاناوار" که نشان سرنوشت را دارد. او کسی است که از طوفانی که پدرش را به کام مرگ کشاند متولد شد و پدرش او را شمشیر در توفان" لقب داد؛ داستان دلیری های او همچون زبانه های آتش به همه جا کشیده شده است.
"ثید" که یک نژاد جادویی به قدمت زمان است، جنگجوی جوان را مورد توجه قرار می دهد و سایه ای بدخیم را بر زندگی او می افکند. به زودی یک ارتش بی رحم از آب عبور خواهد کرد و طنین بی انتهای زندگی در "ریگانت" را برای همیشه از بین خواهد برد.
اما "کاناوار" سوگند یاد کرده که از مردم خود محافظت کند و در این راستا تلاشی را آغاز می کند که وی را به قلب دشمن می برد. در طول راه ، او هدیه ای دریافت می کند: شمشیری که درست به اندازه ی ثیدی که آن را در کوره ی آهنگری ساخته، پر قدرت و کشنده است. این چنین او نامی دریافت می کند که ترس را به قلب دوست و دشمن خواهد انداخت. نامی که سرنوشت شکوهمند و تلخی را اعلام می کند.
"شمشیر در توفان" به قلم "دیوید گمل" مسیر زندگی "کاناوار" و رخدادهای هیجان انگیز و جذابی که طی آن ها به یک قهرمان تبدیل می شود را به تصویر کشیده است.

کتاب شمشیر در توفان

دیوید گمل
دیوید اندرو گِمِل (David Gemmell) (زادهٔ اول اوت ۱۹۴۸) نویسندهٔ مشهور بریتانیایی کتابهای قهرمان محور بود. درحالی که در دوران جوانی به روزنامه‌نگاری مشغول بود در سال ۱۹۸۴ اولین رمان رسمی خود با عنوان «اسطوره» را منتشر کرد. بعد از آن زمان بین سال‌های ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۶ بیش از سی رمان نوشت که بیشتر آن‌ها حماسی و فانتزی بودند. کتابهای او با فروش بیش از یک میلیون نسخه همچنان در سراسر دنیا به فروش می‌رسند.مادرش او را که در غرب لندن و در محله‌ای فقیرنشین متولد شده بود ...
قسمت هایی از کتاب شمشیر در توفان (لذت متن)
وقتی برای آخرین بار او را دیدم، هنوز بچه بودم. پسرکی استخوانی با موهای کاهی رنگ که درکوهستان زندگی می کرد. بعدازظهر تولد یازده سالگی ام بود. روز قبل، خواهرم موقع زایمان به همراه نوزادش مرده بود و اندوه پدر بیوه ام پایانی نداشت. صبح خیلی زود مزرعه را ترک کردم و پدر را با غصه هایش تنها گذاشتم. من هم غمگین بودم اما مثل بیشتر بچه ها، ناراحتی ام با دلسوزی برای خودم توﺃم شده بود. «آرا» مرده و تولّد مرا خراب کرده بود. هنوز هم با یادآوری احساسی که داشتم از شرم به خود می لرزم. تقریبا تمام صبح را در بخش های مرتفع جنگل بازی کردم. بازی هایی سلحشورانه، که در تمام آنها یک قهرمان بودم و دشمنانم را شکار می کردم. مهیب ترین شمشیر زن دنیا پادشاه «شمشیر شیطان» بودم. قبلا یک بار او را دیده بودم. با چند نفر از همراهانش ازکنار مزرعه ی دور افتاده ای ما می گذشت. خیلی اتفاقی از آنجا رد می شدند و پدرم به آنها آب و کمی نان داد. شاه از اسبش پیاده شد و از او تشکر کرد. بعد کنار هم ایستادند و در مورد تابستان خشک آن سال و مشکلاتی که ایجاد کرده بود حرف زدند. حدودا پنج ساله بودم و چیزهایی از او به یاد می آوردم، مثل اندازه ی جثه اش و رنگ عجیب چشمانش؛ یکی از آنها قهوه ای روشن و دیگری سبز بودند، درست مثل یک جواهر. پدرم برایش تعریف کرد که چطور یکی از گاوهایمان به خاطر اصابت صاعقه مرد. سه روز بعد، سواری به همراه گاوی مرغوب با شاخ های بزرگ از راه رسید و آن را به ما داد. از آن به بعد پدرم یکی از طرفداران شاه بود.