اما او پرنده ای مجروح بود. و به همین دلیل با بچه های دیگر فرق داشت، و اغلب تنها بود. او درست در سنی که می توانست دنیایش را فراسوی قلمروی خانوادگی گسترش دهد و «دوست صمیمی» بیابد، ناگزیر بود در خانه بماند. وقتی بهبود یافت و به مدرسه برگشت، مسخره اش می کردند و از نظر دور نگهش می داشتند. واکنش او به تناوب گوشه گیری (می گفت که به «موجودی درونگرا» بدل شده بود) با تبدیل شدنش به اولین دختر آتشپاره و بعد بدل شدن به یک «فیگور» جبران مافات بیش از حد بود.
فریدا در نقاشی هایی هم که در آن ها خودش را به صورت کودک نقاشی می کرد درست مثل عکسی که در آن جدا از جمع خانواده ایستاده بود تنهاست (او حتی در تصویر شجره خانوادگی اش نیز جدا ایستاده است). با این که این تنهایی با احساسات او هنگام تصویر کردن این نقاشی ها ارتباط زیادی داشت، اما باز مسلم است که خاطرات به تصویر کشیده شده در بر دارنده حقایق بسیاری در باره گذشته اند: آدمی بزرگسال لحظات تنهایی گذشته را به یاد می آورد.