در غرب، این زمینه ی ذهنی و گرایش طبیعی برای درک مفاهیم معنوی بسیار کم رنگ است. مردم آنقدر در معرض نظرات و تبلیغات ضد و نقیض قرار گرفته اند که تشخیص صحت و سقم آن ها کار آسانی نیست، لاجرم همه ی آن ها را با دیده ی شک و تردید می نگرند. در این میان وجود فرقه ها، مسلک ها و آئین های انحرافی متعدد هم مزید بر علت شده و افراد را بر آن داشته است که تا چیزی به طریق علمی ثابت نشود و مورد تأیید دانشمندان قرار نگیرد، آن را نپذیرند.
«عمیق»، واژه ی جالبی است برای توصیف عملی که همه می دانیم اصلا نمی تواند عمیق باشد. بینایی یک فرآیند کاملا جسمانی است. فوتون های نور در فاصله ای حدود دو سانتی متر پشت مردمک چشم به دیواره ی شبکیه برخورد می کنند و اطلاعاتی که با خود آورده اند به محرک های الکتروشیمیایی تبدیل می شود و سپس از طریق اعصاب بینایی به مرکز درک پیام های بینایی که در قسمت پشت مغز قرار دارد، می رسد. تمام این مراحل یک فرآیند کاملا مکانیکی است. البته وقتی می گویید عمیقا به چشمان کسی نگاه می کنید، همه می دانند منظورتان چیست. شما در واقع روح آن فرد را می بینید - آن قسمت وجود انسان که هراکلیتوس، فیلسوف یونان باستان، 2500 سال پیش، آن را این چنین توصیف کرده است: «روح آن قدر عمیق و وسیع است که حتی اگر تا ابد هم در آن سیر و سیاحت کنید، مرزی برایش نمی یابید.» چه وهم باشد چه نباشد، هنگامی که آن عمق نمایان شود، با لحظه ای نگاه کردن به آن، قدرتش را احساس می کنی.
در دو مورد، قدرت این «عمق» بهتر آشکار می شود: وقتی عاشق می شویم و وقتی شاهد مرگ کسی هستیم. اغلب افراد مورد اول را تجربه کرده اند، اما در جامعه ی ما مرگ آن قدر دور از نظرهاست که افراد کمتری مورد دوم را تجربه کرده اند. اما افرادی که حرفه ی پزشکی دارند یا در محیط های درمانی کار می کنند و دائما شاهد مرگ افراد هستند، فورا منظور مرا درک می کنند. ناگهان آنچه عمیق بود، اکنون دیگر فقط سطحی است. آن نگاه گرم و زنده - ولو شخصی که درباره اش صحبت می کنیم، نگاهش در اثر کهولت سن، مبهم و لرزان شده باشد - سرد و بی حالت می شود.