کمی بیندیشید، ببینید در آستانه ی سال 1914 برای این که بتوانید رویدادهای آینده را پیش بینی کنید، درک شما از جهان چه کمکی می توانسته به شما بکند (سعی نکنید با تقلب از روی آنچه که آموزگار دورە ی دبیرستان تان در مختان فرو کرده، پاسخ بدهید). آیا می توانستید ظهور هیتلر و جنگ دوم را پیش بینی کنید؟ فروپاشی سریع بلوک شوروی را چطور؟ و ظهور بنیادگرایی اسلامی را؟ گسترش اینترنت را؟ فروپاشی بازار را در سال 1987 (و برگشت نامنتظرە ی آن را)؟ مدهای زودگذر، بیماری های همه گیر، ایده ها، ژانرها و مکاتب هنری، همه از همین دینامیک «قوی سیاه» پیروی می کنند. به راستی، کمابیش همه ی چیزهای مهمی که در دور و برتان می بینید، شاید در این دسته بگنجند.
اگر دشمن شما بداند که شما چه چیزی را می دانید (مثلا این که نیویورک برای عملیات تروریستی هدفی آسان است) دیگر دانستن آن چیز ارزشی نخواهد داشت. شاید عجیب باشد که در چنین بازی استراتژیکی، آنچه می دانید شاید به راستی کم ارزش باشد. این مطلب دربارە ی همه ی کسب و کارها صادق است.
در این رساله (شخصی)، من گردن می کشم و ادعایی می کنم علیه بسیاری از عادات فکری خودمان؛ ادعا می کنم دنیای ما مقهور ناشناخته ها، نامتعارف ها، و نامحتمل ها (نامحتمل طبق دانش کنونی ما) است؛ و ادعا می کنم ما در تمام اوقات، وقتمان را با سخنان پیش پا افتاده می گذرانیم، بر دانسته ها باریک می شویم، و بر مکررات. این بدان معنا است که ما باید پیشامد فراهنجار را نقطه ی آغاز بدانیم؛ نه این که آن را به نام استثنا زیر فرش برانیم.