باردوگو دنیای کاملا درک شده خود را با شخصیت های سه بعدی جذاب و طرحی درگیر که با سرعتی ثابت نگه می دارد پر می کند. . . . وزوز بزرگ خواهد بود.
مسحور کننده. . . . چیدمان باردوگو لرزه برانگیز است، از انواع چیزهای خوب.
دو هفته بود که در کفتان بودیم و من هنوز گیج و سرگردان بودم. شهر از دریا دور بود، سمت غرب نووی زم و کیلومترها از بندرگاهی که در آن از کشتی پیاده شده بودیم، فاصله داشت. باید هرچه سریع تر از مرزهای زمنی میگذشتیم. شاید در این صورت تازه احساس می کردیم در امنیت هستیم. نقشه ی کوچکی که برای خودم ترسیم کرده بودم بررسی و مسیرهای طی شده را دوباره مرور می کردم. مل و من هر روز پس از کار همدیگر را می دیدیم و مسیر بازگشت به خانه را با هم طی می کردیم. اما امروز من مسیر دیگری رفتم تا چیزی برای شام بخرم. گوشت گوساله و پیراشکی کلم که در کیفم جا داده بودم بوی خاص و ویژه ای داشت. فروشنده ادعا می کرد که از غذاهای لذیذ زنی هستند، اما من شک داشتم؛ البته فرقی هم نمی کرد. اخیرا هر چیزی برای من طعم خاکستر داشت. امل و من برای پیدا کردن کار به گفتان آمده بودیم تا پول کافی برای سفر به غرب را به دست آوریم. آن جا مرکز تجاری جوردا" بود و با دشت های شکوفه های پرتقال که مردم دائم از آن ها می جویدند احاطه شده بود.