دستاوردی در داستان سرایی.
هوشمندانه، خنده دار و فوق العاده مسحورکننده.
پرتعلیق، به شکل شگفت انگیزی هوشمندانه و فوق العاده ژرف.
اکنون به طرزی وارونه داخل بدن یک زن هستم. دست به سینه و صبور منتظرم. از خودم می پرسم، اینجا کجاست؟ چه سرنوشتی در انتظار من است؟ وقتی مدتی را که آزادانه در این کیسه ی نیمه شفاف معلق بودم به یاد می آورم، چشم هایم را با حسرت می بندم.
آن موقع در حباب افکارم در این اقیانوس شخصی غوطه ور بودم، انگار داشتم با حرکت آهسته پشتک می زدم و مرتب به دیواره ی اطرافم برخورد می کردم. صدای آدم هایی خبیث که در توطئه ای شرم آور دست داشتند، از آن سوی غشاء شنیده می شد؛ اگرچه این غشای شفاف، صدای آن ها را کمی نامفهوم می کرد.
چاره ای نیست، تمام مدت گوشم را به دیواره ی این غشاء چسبانده ام و گوش می دهم و در ذهنم یادداشت برمی دارم. خلاصه ی کلام: آشفته خاطرم. در لا به لای گپ های دوستانه، قصد و نیتی مرگبار به گوشم می رسد. از آنچه در جهان خارج منتظرم است و می تواند مرا هم درگیر کند، می ترسم.
چرا دیگه تجدید چاپ نمیشه؟