کتاب تلفن ثابت

Landline
کد کتاب : 8656
مترجم :
شابک : 9782000646754
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 380
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب تلفن ثابت اثر رینبو راول

اگر یک شانس دوباره در عشق به شما داده می شد ، آیا حاضر بودید دوباره با همان شخص تماس بگیرید؟
در مقایسه با مقیاسی که ماشین های زمان پیش می روند ، یک تلفن جادویی بسیار بی فایده به نظر می رسد.
"جورجی مک کول" که یک نویسنده تلویزیونی است نمی تواند به طور واقعی از گذشته دیدن کند؛ تنها کاری که او می تواند انجام دهد این است که به گذشته زنگ بزند و امیدوار باشد که تلفنش را جواب دهند. البته بیشتر امیدوار باشد که او، همان کسی باشد که گوشی را برمی دارد! وقتی جورجی متوجه می شود که یک تلفن جادویی در اختیار دارد که با آن می توان به گذشته تلفن کند ، تمام کاری که می خواهد انجام دهد این است که اوضاع را بین خود و همسرش نیل درست کند.
شاید او بتواند مواردی را که در حال حاضر، غیر قابل حل به نظر می رسند، در گذشته اصلاح کند. شاید این تلفن احمقانه بالاخره به او فرصتی دهد که از نو شروع کند ...
اما سوال این است که آیا جورجی می خواهد از اول شروع کند؟
کتاب "تلفن ثابت" از "رینبو راول"، نویسنده ی پرفروش نیویورک تایمز ، اثری است دلخراش و در عین حال خنده دار از سرنوشت ، زمان ، تلویزیون و عشق واقعی!
"تلفن ثابت" می پرسد که آیا دو نفر واقعا در یک مسیر واقع شده اند یا اینکه عشق به معنای یافتن شخصی است که صرف نظر از جایی که از آن سر در خواهید آورد، همواره در میانه ی راه با شما همراه شود.

کتاب تلفن ثابت

رینبو راول
رینبو راول، زاده ی 24 فوریه ی 1973، نویسنده ی آمریکایی رمان های نوجوان و بزرگسال است. راول بین سال های 1995 تا 2012، ستون نویس و مسئول تبلیغات روزنامه ی اوماها ورلد-هرالد بود. او پس از ترک این شغل، به استخدام شرکتی تبلیغاتی درآمد و همزمان، نوشتن اولین رمانش را آغاز کرد. او در همین حین، صاحب فرزند شد و به مدت دو سال کار بر روی این رمان را متوقف کرد.این نویسنده تا امروز توانسته آثار قابل ملاحظه ای را به مخاطبانش معرفی کند. «اتچمنت»، «النور و پارک»، «طرفداری»، «تلفن ثابت» و «چیزی که عشق واقعی به...
نکوداشت های کتاب تلفن ثابت
The magic phone becomes Ms. Rowell's way to rewrite ‘It's a Wonderful Life'…what that film accomplished with an angel named Clarence, Ms. Rowell accomplishes with a quaint old means of communication, and for her narrative purposes, it really does the trick.
تلفن جادویی، سبک خانم راول برای بازنویسی داستان فیلم "چه زندگی شگفت انگیزی" می باشد... آنچه که این فیلم با فرشته ای به نام کلارنس انجام داد ، خانم راول با یک وسیله عجیب و غریب ارتباطی قدیمی انجام می دهد و برای اهداف روایی خود از این فوت و فن استفاده می کند که حسابی هم جواب می دهد.
 New York Times New York Times

Her characters are instantly lovable, and the story moves quickly…the ending manages to surprise and satisfy all at once. Fans will love Rowell's return to a story close to their hearts.
شخصیت های او دوست داشتنی هستند و داستان به سرعت پیش می رود ... پایان کار می تواند همه را یک باره شگفت زده و راضی کند. طرفداران، بازگشت راول به داستانی همدلانه را دوست خواهند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب تلفن ثابت (لذت متن)
وقتی نیل می خندید، چال گونه هایش شبیه پرانتز می شد. (پرانتزهایی روی ته ریشش.) جرجی همیشه دلش می خواست او را از پشت پیشخوان جلو بکشد و دماغش را در چال گونه هایش فروکند. (این پاسخ همیشگی اش در مقابل لبخند نیل بود؛ اما گویا نیل این را نمی دانست.) نیل درحالی که یک لیوان نوشیدنی برای او می ریخت، گفت: «فکر کنم شلوار جین ات رو هم شستم...» جرجی نفس عمیقی کشید. باید جوری این مسئله را حل می کرد. گفت: «امروز خبر خوبی بهم رسید.» نیل روی پیشخوان خم شد، یکی از ابروهایش را بالا برد و گفت: «جدی؟» - آره. خب... ماهر جعفری می خواد سریال ما رو بخره. - ماهر جعفری کی هست؟ - همونی که یه شبکه تلویزیونی داره و داشتیم باهاش مذاکره می کردیم. همونی که اجازه ی پخش سریال لابی و اون برنامه ی زنده در مورد مزارع تنباکو رو داده بود. نیل سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد و گفت: «که این طور. پس مدیر شبکه ست. فکر می کردم اون اصلا به برنامه ی شما توجهی نمی کنه.» جرجی گفت: «ما هم فکر می کردیم بهمون توجهی نمی کنه. آخه ظاهرش این طوری نشون می داد.» «خب اینکه خبر خیلی خوبیه. خب...» سرش را کمی چرخاند، چپ چپ او را نگاه کرد و ادامه داد: «...پس چرا خوشحال نیستی؟» جرجی گفت: «ترسیدم.» خدایا. جرجی رسما عرق کرده بود. گفت: «اون ازمون فیلم نامه و قسمت اول سریال رو می خواد. یه جلسه ی خیلی مهم داریم که بازیگرها رو انتخاب کنیم...» نیل همان طور که منتظر بود تا جواب سوالش را بگیرد، گفت: «اینکه عالیه.» نیل می دانست که جرجی چیزی را مخفی می کند. جرجی چشم هایش را بست و گفت: «...بیست وهفتم جلسه داریم.» آشپزخانه ساکت بود. جرجی چشم هایش را باز کرد. نیل _ کسی که او را می شناخت و عاشقش بود _ جلوی رویش ایستاده بود. واقعا همین طور بود، واقعا عاشقش بود. دست به سینه، چشم هایش را تنگ کرده بود و با آن چال گونه هایش روبه روی او ایستاده بود.