شاید بتوان گفت که این دوست داشتنی ترین وصیت نامه ای است که از یک سینماگر به جا مانده است.
یکی از بهترین کتابهایی که تاکنون توسط یک سینماگر ارائه شده است. بووئل نقطه عطف انسانی مناسبی برای لحظه ای است که اروپا با آمریکا دیدار کرد و نقشه های دین ، مال و پیشرفت به عنوان رویاها مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت.
مادرم در ده سال آخر زندگی حافظه اش را رفته رفته از دست می داد. او با برادرهایم در ساراگوسا زندگی می کرد. یک بار که به دیدنش رفته بودم دیدم که بچه ها مجله ای به دستش دادند و او با دقت از اول تا آخر آن را ورق زد. بعد آن را از او گرفتند و مجله دیگری به او دادند که در واقع همان مجله اولی بود و او باز با همان دقت و علاقه آن را تا آخر ورق زد. کار مادرم به جایی رسیده بود که دیگر حتی بچه هایش را نمی شناخت و آنها را بجا نمی آورد. او از نظر بدنی تندرست بود و برای سن و سالش خیلی هم پرتحرک بود. من پیش او میرفتم، او را بغل می کردم و مدتی کنارش می ماندم؛ بعد از اتاق بیرون می آمدم و پس از چند لحظه دوباره نزد او برمی گشتم. او باز با همان حالت قبلی به رویم لبخند میزد.
در مورد خودم باید بگویم که تاکنون هیچ نشانی از این سومین نوع فراموشی احساس نکرده ام. هنوز از گذشته های دور، از دوران کودکی و جوانی خاطرات فراوان و دقیقی به یاد دارم، با انبوهی از نامها و چهرهها. وقتی چیز دوری را از یاد می برم زیاد ناراحت نمیشوم، چون می دانم که بر اثر خلجانهای ضمیر ناخودآگاه که پیوسته فعال است، به حافظه ام برمی گردد؛ اما در برابر وقتی رویداد نزدیکی که از سر گذرانده با نام آدمی که به تازگی آشنا شده ام و یا حتی اسم چیز خاصی را از یاد می برم پریشان می شوم و احساس نگرانی شدید و حتی هراس می کنم. روحیه ام به یکباره فرو میریزد و در هم می شکند. دیگر نمی توانم به چیز دیگری فکر کنم.
یک کتاب بسیار بسیار خوب.. در صفحه ۳۳۰ تا ۳۴۰ خصوصیات عجیب مردم مکزیک.... حتما توصیه میشه
سعید قطبی زاده در برنامه کتاب باز معرفی کرد