گمان نمی کنم هیچ فیلمساز عامه پسندی در این سال های اخیر به اندازه نولان مورد هجوم شدید و موشکافانه منتقدان تیزبین قرار گرفته باشد. جیم امرسون۱۶ در یک فیلم ویدیویی، با بررسی پلان به پلان یک بخش از شوالیه تاریکی انتقاد کرده که این قسمت از فیلم «جزو بدترین بخش های فیلم است و به شدت ضعف آن را نشان می دهد. ساختار بصری آن شلخته است و گاهی منجر به صحنه هایی شده که هیچ انسجامی در آن ها نیست.» ای. دی. جیمسون،۱۷نولان را متهم می کند که «او فیلمسازی واقعا بی هنر است، و این ناامیدکننده است؛» و می گوید نولان به قدری بر دیالوگ تکیه دارد که فیلم هایش تبدیل می شوند به «یک نوشته متحرک». از نظر جیمسون شروع تلقین از نظر شخصیت پردازی بسیار درهم ریخته است. از نظر او سیزده پلان ابتدایی فیلم می توانست به راحتی به هفت یا حتی چهار پلان کاهش یابد و درعین حال بینندگان را هم بیشتر درگیر ماجرا کند. تعداد کمی از کارگردان ها هستند که تحمل چنین جراحی های بی رحمانه ای را داشته باشند. اما در کمال ناباوری، نولان (این کارگردان شایسته تقدیر سینما) هنوز روی تخت جراحی این منتقدان دراز کشیده است.
این نظرات تا چه اندازه عادلانه اند؟ البته من هم با امرسون و جیمسون در اینکه گاهی فیلم های نولان آن ظرافت و انسجام لازم را در جلوه های سمعی بصری ندارد، موافق ام. در کنار ابعاد مختلف نوآوری که در پیش گفتار به آن ها پرداختم، این سبک فیلمسازی نولان نیست که به طورکلی باعث شهرت او شده است. اما از طرفی هم عقیده دارم که برخی از پلان ها و فیلم های او از نظر سینمایی بسیار هم خوب عمل می کنند. اساسا تلاش من بر این است که نشان دهم می توان از سینمای یک فیلمساز، علی رغم نقدهایی که به او در حوزه سبک وارد است، چیزهایی یاد گرفت. این موضوع در رابطه با نویسندگانی که جمله های شلخته و بی قواره می نویسند، اما پیرنگ داستان های شان همچنان ما را جذب خود می کند نیز صادق است. در فصل های آتی درباره اینکه چطور فن داستان گویی می تواند ضعف های سبکی را تحت الشعاع قرار دهد صحبت خواهم کرد.