کتابی خواندنی ، به لطف توانایی نویسنده در دیدن بیماران خود به صورت یک فرد و ایجاد ارتباط واقعی با آنها.
نوشتار [افری] با رنگ و احساس رو به جلو می رقصد . . یک افزودنی مهم به مجموعه ی ادبی پزشکی.
من یک پزشک متخصصم. عضو هیئت علمی دانشکده ی پزشکی نیویورک هستم و به رغم همه ی این درجات علمی این جا گم شده ام. ساعت هشت و نیم صبح است و برای انجام دادن آمنیوسنتز ( ۲) و سونوگرافی برای بارداری اولم در راه بیمارستانم. صبح تقویمم را دیدم که نوشته بودم : بخش ۹ب و همسرم هم همراهم آمده است. هر چه باشد من عضو هیئت علمی همین بیمارستانم و حالا در ساختمان جدید بخش خصوصی دانشکده ایستاده ام. من معمولا در ساختمان کناری در بلوک اصلی بیمارستان کار می کنم. بالاخره به بخش ۹ب می رسیم، اما روی تابلوی در نوشته بود: « گوش و حلق و بینی. » گوش و حلق و بینی؟ حتما اشتباهی شده! کل راهروی طبقه را، که با موکت خاکستری فرش شده، بالا و پایین می روم؛ درحالی که به دنبال نشانه ای آشنا برای پیدا کردن مسیرم هستم بوی رنگ گلویم را آزار می دهد. روی یک در نوشته شده: « درمانگاه غدد » و در کناری « اورولوژی. » چه طور ممکن است؟ مطمئنم که در تقویمم نوشته بودم ۹ب و من هرگز چنین جزئیاتی را فراموش نمی کنم. من متخصص داخلی ام و به خاطرسپردن جزئیات از ضرورت های کارم است. محیط این جا مرا می ترساند. انگار داخل ساختمان اداری ام تا یک بیمارستان. هیچ نشانی از فضای انسانی یا درمانی دیده نمی شود. من در بیمارستان خودم گم شده ام. همسرم منتظر است تا تصمیم بگیرم از این جا کجا برویم. هر چه باشد این جا بیمارستان من است. حس جهت یابی ام کار نمی کند.