فرشته خسته شده بود. لحظه ای ایستاد تا نفسی تازه کند. آسمان پر بود از انبوه متراکم ابرهای خاکستری که مثل گله های فیل پر سروصدا در آسمان می چرخیدند. یک گوشه آسمان، رعد تیغ کشید، از بالا تا پائین. صدای رعد بلند شد. چند بار پی درپی و پشت سرهم. باران نم نم شروع شد. فرشته خودش را به تک درخت فندق رساند.