«چرخید و نیم تنۀ پهن اش را جلو انداخت. پیرمرد پشت سرم بود. دستم روی سینۀ غلام تکیه بود تا جلوتر نیاید. پیرمرد یک نفس فحش می داد. مشت سنگین غلام از کنار صورتم زوزه کشید و بر صورتش نشست. پیرمرد ساکت شد. صورت اش را با کف دست پوشانده بود. پرت شده بود وسط جاده و هنوز سعی داشت فحش بدهد. غلام را هل دادم تا دور شود اما تکان نمی خورد. پیرمرد سعی کرد بلند شود. دست بر زمین تکیه داده بود و خون از بینی و دهانش بر زمین خیس جاده شرره می کرد. در آب باران مانده در چالۀ جاده صورت لرزان و لهیده اش را می دید که خون از میان ریش های سفیدش جاری بود. ترس چشمانش را گشاد کرده بود. دست زیر بازویش انداختم تا بلندش کنم. برگشت و دستم را پس زد. دوباره شروع کرد آرام و زیرلب فحش دادن. جاده تا دوردست ها خلوت بود. دشت خیس بوی باران و خاک تازه آب خورده می داد. غلام برگشت که ضربۀ دیگری به پیرمرد بزند. جلویش در آمدم و چند بار هل اش دادم تا دست از سر پیرمرد بیچاره بردارد.»