«به زودی خبر در اردوگاه پخش شد. نولان مصمم شده بود که جریان را با مسابقه به پایان برساند، ولی زندانی ها نماینده ای فرستادند که به او بگویند که آن ها نیز می خواهند تماشاچی باشند و روی نتیجه شرط بندی کنند. نولان که مرد فهمیده ای بود خود را قانع کرد که درخواست آن ها را بپذیرد. با بهترین چیزهایی که داشتند، پول، لوازم اسب سواری، نیزه، شمشیر و اسب شرط بندی کردند. این وسایل در فرصت مناسب به دست بیوه ها و خویشان نزدیکشان می رسید. گرما غیرعادی بود، به طوری که هیچ کس از خواب بعد از ظهرش دست نکشید. همه چیز تا ساعت چهار به تعویق افتاد. نولان به شیوه مرسوم آمریکای جنوبی آنان را یک ساعت دیگر منتظر گذاشت. احتمالا درباره عملیات با افسرانش صحبت می کرد، دست یارش با کتری ماته داخل و خارج می شد.
زندانی ها در دو سوی جاده خاکی روبه روی چادرها صف کشیده بودند و برای آن که راحت تر باشند با دست هایی که از پشت بسته شده بود بر زمین نشسته بودند. بعضی هایشان احساساتشان را با سیلاب فحش بروز می دادند، یکی هم ابتدای دعای لرد را بارها خواند، تقریبا همه شان حیرت زده بودند. البته نمی توانستند سیگار بکشند. حالا دیگر نگران مسابقه نبودند، ولی همگی نگاه می کردند.