آقای سن متناسبا دموکراسی را هدف می گیرد. او معتقد است این مساله می تواند شکل های نهادی متعددی داشته باشد؛ اما هیچکس بدون بحث آزاد درباره اصول و ارزش ها به موفقیت در این زمینه نمی رسد. چنانکه وی آن را عنصری حیاتی در استدلال عمومی می خواند، اندیشه عدالت از بالاترین رده های تعاون است.
سهمی اصلی در فلسفه ی سیاست.
کل کتاب سن یک مقاله فکری از توصیه های انسانی ساده همراه با بینش تحلیلی است و بسیار عاقلانه تر از آن اندیشمندانی است که سعی می کنند همه توصیه های خود را درباره ی یک ارزش غالبا سوال برانگیز ارائه کنند.
مشکل رویکرد استعلایی تنها برآمده از تکثر احتمالی اصولی متعارض، مدعی پیوند با سنجش عدالت، نیست. مبحثی فوق العاده مهم، موید رویکرد قیاسی به برهان عملی عدالت و با اهمیتی به انگاره مشکل نبود سامانی قابل شناسایی و کاملا عادل اجتماعی، نه صرفا تحقق پذیری نظریه استعلایی که زیادتی آن است. چنان چه بنابراین باشد که نظریه ای از عدالت راهبر گزینش عقلانی سیاست ها، راهبردها یا نهادهایی باشد، انگشت گذاردن بر سامان های اجتماعی سر تا پا عادل نه لازم است و نه کافی. برای مثال، اگر سعی ما این باشد که از میان دو اثر از پیکاسو یا دالی یکی را برگزینیم، تاسی از شناختی که ( حتی چنان چه بتوان به چنین شناختی رسید ) اثر ایده آل در جهان را مونالیزا می داند، سودی چندان برای مان ندارد. این اشاره، در عین جذابیت، به هیچ وجه با مسئله انتخاب آثار دالی و پیکاسو مرتبط نیست. ( ۶ ) به واقع، اصلا لازم نیست برای انتخاب یکی از دو گزینه پیش رو، از احتمالا برترین یا کامل ترین اثر جهانی سخن به میان آوریم. چنان چه در عمل بنا بر انتخاب یکی از دو اثر متعلق به دالی و پیکاسو باشد، آگاهی از این که مونالیزا کامل ترین اثر جهانی است نیز نه کافی است و نه به واقع مفید. این نکته می تواند به طرز گمراه کننده ای ساده جلوه کند. در فراگردی مشابه، آیا نظریه ای که چشم بر گزینه ای استعلایی می دوزد بازگوکننده همان چیزی است که ما برای دانستن درباره عدالت قیاسی مدنظر داریم؟ پاسخ منفی است و انتظار این بازگویی منتفی. البته چه بسا ما به دام این تفکر نیز بیفتیم که می توان گزینه هایی را به لحاظ تقرّب به گزینه اعلا رتبه بندی کرد تا به این ترتیب حاصل شناختی استعلایی رتبه بندی تلویحی گزینه ها نیز باشد.
بنظرم نشر نی میتوانست ترجمه روانتری ارائه کند. نثر روان نیست