حاج آخوند گفت سواد یعنی سیاهی . سیاهی حروف ، سیاهی مرکب روی کاغذ.قدیما وقتی به سفر می رفتندوشهر از دور پیدا میشد ، میگفتند سواد شهر . در کتاب چهار مقاله نوشته شده است که در سواد شهر هرات صد و بیست رنگ انگور دیده میشود!بچه ها با سواد کسی است که رنگ های همه انگور ها را از هم تشخیص بدهد! من میخواهم بگویم سواد پیش از خواندن و نوشتن بدست می آید! بچه ها خوب دیددن یعنی سواد داشتن. برایتان دیروز گفتم . امروز میگویم خوب شنیدن یعنی سواد!
دیده اید وقتی کسی از شوق گریه میکند، چشم های لبالب اشک پرخنده اش سرشار از چه افسونی است؟ به رنگ افق دوردست دریا، در یک بعدازظهر بارانی بهاری
...سال های سال است که هر چه فکر می کنم با عقلم جور در نمی آید که جهان را خالقی باشد خدا نام.کاشکی در زمان پیامبران بودم و با دیدن معجزه ای دلم آرام می گرفت.
نگاهی کرد و گفت:معجزه ،انسان های ناتوان و کوتاه بین را خرسند می کند. انسان اهل اندیشه به معجزه نیاز ندارد .هستی سرشار از معجزه است. اصلا شما به من بگویید چه چیزی معجزه نیست؟
همین شب و روز و تابیدن ماه و نور خورشید ماه برای زمین مثل آینه رفتار می کند .نور خورشید را بازتاب می دهد .هر شب به اندازه ای .هیچ کدام هم در جای خود ثابت نیستند. خورشید ۴۰۰ برابر ماه است و فاصله اش با زمین هم ۴۰۰ برابر است .این معجزه نیست ؟ما مثل ماهی هستیم که نمی داند توی آب زندگی می کند. البته ما خیال می کنیم نمی داند. هر روز که آفتاب طلوع می کند معجزه است. ماه میتابد معجزه است. بهار و پاییز معجزه است .آب معجزه است. آتش مهجزه است .گلها و پرنده ها معجزه اند .یک مشت خاک معجزه است. یک برگ درخت صنوبر، یک شکوفه آلبالو معجزه است...