پرسش هایی مانند: معنای زندگی چیست_ به ویژه اگر یک روز به پایان برسد؟ آگاهی ما از مرگ باید چطور بر شیوه ای که زندگی می کنیم اثر بگذارد؟ اگر تا ابد زندگی می کردیم مرگ معنای دیگری می داشت؟ آیا پس از یک یا دو هزاره، خستگی وجودی بر ما غلبه می کرد و آرزو می کردیم همه چیز به پایان برسد؟
آیا ما نفس داریم- و اگر داریم، آیا پس از {مرگ} بدن های ما باقی می ماند؟ ارواح از چه ساخته شده اند؟ نفس تو از نفس من بهتر است؟
آیا بعد دیگری از زمان هست که به سرعت از میان چرخه ی تولد و مرگ می گذرد؟ آیا ممکن است با همیشه در لحظه ی حال زیستن (تا ابد زیست)؟
آیا بهشت جایی در زمان و مکان است؟ اگر نیست، کجا و کی است؟ و شانس ورد به آن چقدر است؟
این نوع پرسش هایی است که حدود پنجاه سال پیش ما را بر آن داشت که در نخستین دوره های فلسفی خود ثبت نام کنیم...
کتاب هایدگر و هیپو از دروازه های مروارید می گذرند