برای آنکه دست تقدیر قلبی را به طور علاج ناپذیری خراب و ویران کند همیشه به ترس و جوش زیاد و نیروی شدید و وحشیانه نیازی نیست. گویی اراده سرکش و شکل دهنده تقدیر از ایجاد یک علت پوچ و بی معنی برای پریشان کردن و شکستن قلب آدمی لذتی خاص می برد. در زبان نارسا و مبهم ما آدمیان این نخستین اتفاق بی اهمیت «علت تصادفی» نامیده می شود و با تعجب اهمیت جزئی ظاهر آن را با عواقب غالبا شگفت آوری که از آن حاصل می شود مقایسه می کنیم، ولی همان طور که یک بیماری با طرز علاجش آغاز نمی شود شروع سرنوشت انسان نیز با آشکار شدنش همراه و هم زمان نیست.
تقریبا زمزمه ای بود که از جایی نزدیک آنجا در تاریکی به گوش می رسید. زمزمه ای بسیار خفیف ولی به صورتی که پیرمرد نمی توانست در آن تردید کند. دری چوبی صدا کرد، باز صدایی شنیده شد، چیزی حرکت کرد و ظرف یک ثانیه از دری که کمی باز شد شده بود مخروطی نورانی به داخل فضای بی شکل تاریک تابید. این چه بود؟ پیرمرد ناخواسته به گوشه ای تکیه داد. این کار او ابدأ از روی کنجکاوی نبود، بلکه تنها به دلیل احساس شرم و ناراحتی بود.
داستان نامه زن ناشناس رو تقریبا ۲۵ سال پیش تو کتابی به عنوان ۲۰کتاب در یک کتاب خوانده بودم عالی بود وبینظیر والان فوری به ذهنم رسید ودوباره خواندم ولذتش رو بردم بخوانید وکیف کنید.
زمانی که پستچی کتاب رو برام اورد فقط خواستم کمی ازش بخونم که ببینم چجور کتابیه و داستان اول (نامه زن ناشناس) چنان مجذوبم کرد که تا آخرش خوندم و باید بگم فوق العاده بود . به شدت کتاب خوبیه و ترجمه خوبی هم داره