کتاب ماجرای جوانی یک استاد

Confusion
بیست و چهار ساعت از زندگانی یک زن
کد کتاب : 13931
مترجم :
شابک : 978-0000732156
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 282
سال انتشار شمسی : 1364
سال انتشار میلادی : 1927
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ماجرای جوانی یک استاد اثر اشتفن تسوایک

داستان از زبان استادی موهوم نقل می شود که در عهد جوانی فوق العاده عیاش و خوشگذران بوده است ولی پس از برخورد با حادثه ای، به دستور اکید پدرش ناچار می شود تحصیلات عالی خود را در دانشگاه برلین ناتمام بگذارد و به یکی از دانشگاه های ایالتی آلمان برود. در آنجا با استادی دانشمند آشنا می شود که قدرت کلام و نفوذ فاضلانه اش روحیه جوان عیاش را پاک منقلب می سازد و از دانشجوی گریزپای دیروز شخصیتی جدید به وجود می آورد که اکنون برای خود نویسنده ای عالی مقام و استاد دانشگاه شده است و این داستانی که شما می خوانید از زبان همین استاد نقل می شود .

این کتاب علاوه بر متن دو داستان خواندنی از تسوایگ با عناوین آموک و نامه از زنی ناشناس، حاوی نقد و بررسی علی دشتی پیرامون آثار نوشتاری نویسنده و مقدمه ای از مترجم پیش از آغاز هر یک از دو داستان حول آن هاست. “آموک” داستانی است از زبان یک دکتر اروپائی که سرگذشت دردناک خود در سال های خدمت در یکی از سرزمین های مستعمره جنوب شرقی آسیا را روایت می کند و “نامه از زنی ناشناس” داستان عشقی در دوران نوجوانی و قصه ای از سقوط یک زن در ورطه تن فروشی است.

کتاب ماجرای جوانی یک استاد

اشتفن تسوایک
اشتفن تسوایک (اشتفان سوایگ)، زاده ی 28 نوامبر 1881 و درگذشته ی 22 فوریه ی 1942، رمان نویس، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار و زندگینامه نویس اتریشی بود. تسوایک در رشته ی فلسفه در دانشگاه وین تحصیل کرد و مدرک دکتری خود را در سال 1904 به دست آورد. او در جنگ جهانی اول در بایگانی وزارت جنگ خدمت کرد و در پی قدرت گرفتن هیتلر در آلمان، در سال 1934 از اتریش گریخت و به انگلستان و سپس به آمریکا رفت. تسوایک در سال 1941 به برزیل نقل مکان کرد و یک سال بعد به همراه همسر دومش دست به خودکشی زد. او یک از شاگردان ...
قسمت هایی از کتاب ماجرای جوانی یک استاد (لذت متن)
محبوب من، حرف مرا چنین تعبیر نکن که گوئی شکایتی از تو دارم. نه، نه، ابدا شاکی نیستم. فقط مرا ببخش… ببخش از اینکه گاهگاهی یکی دو قطره احساس تلخ از نوک قلم بر صفحه کاغذ می چکد. آخر چکنم؟ بچه نازنینم، بچه ما، در آن گوشه نیمه تاریک اطاق، در پرتو لرزان شمعهائی که بر بالین سرش روشن کرده ام، به خواب ابد رفته است. هر وقت سرم را به سوی بسترش بر می گردانم این واقعیت تلخ را که باز در این دنیای بزرگ بیکس مانده ام با تمام ذرات وجودم احساس می کنم…