زن، مست از آغوش جهان بر می خاست، شهری همه از خواب گران بر می خاست، می برد چنان نام خدا در مستی، کز میکده ها بانگ اذان بر می خاست... از شور دل ازل جامه دران می گوید، راز دگری به این و آن می گوید، عریان شده ابلیس در آغوش، اینجا زن روپسی اذان می گوید و...
مضمون رباعیها خاص و متفاوت بودند بسیار توصیه میشه! هر جغد، اذان گویِ سعادت شده است ایمان به دروغ و کفر، عادت شده است حتّا به خدا نیست دگر امیّدی سلّاخی ِ آدمی عبادت شده است