با چشم های زرد / پاییز در ایوان خانه نشسته بود / و من به پرندگانی پیر فکر می کردم / که دیگر هیچ کوچی / از مرگ دورشان نخواهد کرد / به این که / تنها چند پله ایم / در فاصله ی دو پا گرد / و نبض دست هایم / تیک تاک بمبی ست / که زمان انفجارش را پنهان کرده اند
پاییز در ایوان خانه نشسته است / و من به دست های خاک فکر می کنم / که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند / موهای تو چون گندم زاری / از لای انگشت هایش بیرون می زند
پرواز هم دیگر رویای آن پرنده نبود دانه دانه پرهایش را چید تا بر این بالش خواب دیگری ببیند! ..... از کتاب "سطرها در تاریکی جا عوض میکنند"