دیکتاتور از بین بیش از صد متقاضی، یک نفر کفش پاک کن انتخاب می کند و به او دستور می دهد که جز تمیز کردن کفش های او دست به هیچ کار دیگری نزند. این کار به مرد ساده و دهاتی خیلی می سازد، به سرعت وزن اضافه می کند و در طی سالیان، تفاوت او با اربابش - او فقط از دیکتاتور فرمان می برد- کم و کمتر می شود، چنان که دیگر از لحاظ ظاهر تقریبا با هم مو نمی زنند. شاید به دلیل آن که کفش پاک کن همان غذایی را می خورد که دیکتاتور. چیزی نمی گذرد که کفش پاک کن دقیقا همان دماغ چاقی را دارد که دیکتاتور و بعد از آن که موی سرش می ریزد، همان جمجمه ای را دارد که دیکتاتور. از صورتش دهانی گوشتالو و برجسته بیرون زده است و وقتی پوزخند می زند، دندان به نمایش می گذارد. همه، حتی وزرا و معتمدین دیکتاتور از کفش پاک کن می ترسند. شب ها در حالیکه چکمه به پا دارد، پاها را ضربدری روی هم می اندازد و ساز می نوازد. برای خانواده اش نامه های طولانی می نویسد و به این ترتیب آوازه اش در تمام کشور پخش می شود...
این کتاب گالینگور هستش