داستان پسری تنها با عادت ها و وسواس هایی خاص تهران ساکن است. او چهارده سال پیش پدرش را از دست داده است و تنها مادرش برای او مانده که ساکن چالوس است. انوش به تلفن همراه اعتقادی ندارد و برای همین هر کسی که با او کاری دارد به تلفن خانه ش زنگ می زند و برایش پیام می گذارد. یک روز غروب که مورد نحسی های روزانه ی بسیاری قرار گرفته، مثل سوراخ بودن نوک جوراب پای راستش، از پیام گیر صدای غریبی را می شنود که سولماز، دختری که دوست دارد برایش فرستاده. سولماز می گوید که این صدا کل دیشب از پنجره ی اتاق می آمده. انوش می ترسد و شک می کند که این صدا متعلق به گذشته ی اوست. او یک بار چهارده سال پیش این صدا را شنیده و کشته و زیر خاک دفنش کرده، حالا می ترسد که جنازه از گور برخاسته باشد و برای انتقام آمده سراغش. برای همین آماده ی رفتن به چالوس می شود تا پای درخت انجیر پشت حیاط خانه ی پدری اش را بکند و ببیند جنازه زیر خاک است یا نه
کتاب سنگ لحد