در کتاب «دشنه ی آدمکش » از مجموعه ی "سریر شیشه ای" به قلم " سارا جی ماس" ،"سلنا ساردوتین" ترسناک ترین قاتل در کل پادشاهی است. اگرچه سلنا برای انجمن صنفی قاتلان مقتدر و بی رحمانه کار می کند اما او هیچ گاه کسی را تسلیم نمی کند و فقط به همکار قاتل خود "سم" برای استخدام ، اعتماد دارد.پس از گذشت سه ماه از اخراج سلینا از شهر توسط شاه آدمکشان، اروبین، و تبعیدش به صحرای سرخ، اکنون او با تاییدیه ی استاد بزرگ آدمکشان خاموش به ریفت هولد و نزد اروبین بازگذشته است.سلینا که در فکر ترک همیشکی دژ آدمکشان و در عصبانیت به سر می برد، پس از شنیدن عذرخواهی دور از انتظار اروبین کمی نرم می شود و پیشنهاد او را درباره ی کشتن بنزو دانول و گرفتن مدارک حساسی که او در اختیار دارد، می پذیرد.
هنگامی که رئیس سلنا ، آروبین هامل ، او را به مأموریتی اعزام می کند که او را از جزایر دور افتاده به بیابان های وحشتناک می کشاند ، متوجه می شود که به خواسته های خود ، به صورت مستقل عمل می کند و تابعیت خودش را زیر سوال می برد. در طول راه ، او دوستان و دشمنانش را یکی میبیند و می فهمد که احساسش به سم چیزی بیش از دوستی ساده است. اما با نادیده گرفتن دستورات آروبین ، سلنا خود را در معرض مجازات غیرقابل تصوری قرار می دهد ، و به دلیل همراهی با سم، او نیز در خطر است. آن ها اگر از چنگال آروبین فرار کنند، همه چیز را به خطر می اندازند و در صورت شکست ، آنها نه تنها آزادی بلکه زندگیشان را از دست می دهند. . .
طرفداران و کتابخانه ها از داشتن این نسخه زیبا از داستان های بهم پیوسته لذت می برند. اکشن و پر از بینش در شخصیت سلنا. . . چه سواری هیجان انگیزی!
باید بخوانید . . . ماس یک قهرمان واقعا قابل توجه خلق کرده است که در نهایت، استحکامی را که باعث واقعی بودن او می شود ، قربانی نمی کند تا آنچه را که درست است انجام دهد.
سرانجام روزی... حتی اگر تا آخرین نفس زندگی اش طول می کشید، سرانجام یک روز می فهمید چه کسی این بلا را بر سرش آورده... بر سر سم آورده. وقتی ارابه وارد سایه ی تونلی بزرگ در دیوار شد، اشک هایش را پاک کرد. صدای زوزه ی شلاق و ناله ی زنجیرها به گوش می رسید و او ناگهان هوشیار شد و تمام جزئیات اطراف را به خاطر سپرد. شانه هایش را عقب داد و ستونفقراتش را صاف کرد و زمزمه کرد: «اسم من سلینا ساردوثینه و نمی ترسم!» ارابه از درون دیوار عبور کرد و متوقف شد. سلینا سرش را بالا آورد. قفل و در ارابه باز شد و نوری خاکستری به داخل پاشید. نگهبانانی که در پس زمینه ی نور چیزی بیش از سایه های متحرک نبودند به سمتش دست دراز کردند. اجازه داد او را بگیرند و از ارابه بیرون بکشند. نمی ترسم! سلینا سرش را بالا گرفت و به معادن نمک انداویر قدم گذاشت.
در این فرعی ما با سلینا و گذشته اش اشنا میشیم. این کتاب از چند داستان دربارهی گذشتهی سلینا ساردوثین، ادمکش ادرلن هست. سلینا نوجوان ماجراهای زیادی رو پشت سر میذاره و گاهی خطر از بیخ گوشش میگذره و عشق و تنفر دست به دست هم میدن و سلینا رو در راه سرنوشتش قرار میدن. بعضیها میگن این جلد رو باید قبل از جلد اول بخونید اما باژ اون رو با عنوان فرعی ۳.۵ به چاپ رسونده. من این رو بعد از جلد سه خوندم. بنظر خودم این رو قبل جلد اول بخونید. چرا؟ چون اخر جلد سه اتفاقاتی میافته که من نمیتونستم برای جلد چهار صبر کنم. اگر صبور نیستید و ممکنه فاصله افتادن بین ماجرای اصلی داستان آزارتون بده قبل جلد اول بخونید. در جلد اول و دوم یک سری اشارات ریزی هم به اتفاقات این جلد میشه. اما شخصیتها و و اتفاقات جلد چهارم و ششم به طور مستقیم به این جلد مربوطه حتما قبل جلد چهار این فرعی رو بخونید. خوندنش واجبه. داستان اول رو بیشتر از همه دوست داشتم. سلینا و سم از طرف انجمن ادمکشان برای کاری مامور میشن و به سرزمین دزدان دریایی میرن اما اونجا یک چیزی رو میفهمن و سلینا تصمیم میگیره کاری رو انجام بده که به ضرر خودش و سم تموم میشه. داستان دوم حول محور سفر سلینا به صحرای سرخ هست. اروبین همل شاه ادمکشان ادرلن سلینا رو برای اموزش بیشتر به قلعهی ادمکشان صحرای سرخ میفرسته تا اونجا تمرینات بیشتری ببینه. سلینا به اونجا میره و دوستانی پیدا میکند. داستان سوم دردناکترین داستان است. داستان حول محور بازگشت سلینا به ریفت هولد پایتخت ادرلن و اتفاقاتی است که انجا برایش میافتد. سلینا متوجه حقایقی میشود و متوجه میشود برخی از دوستانش در واقع دشمنش هستند. قراره با شخصیتهای جدیدی اشنا بشیم. قراره قلبتون بشکنه:)) هیجان زده بشید(نه اونقدر زیاد) و گذشتهی تاریک سلینا ساردوثین اشنا بشید.
حس میکنم بیشتر مخاطبان این کتاب دخترن
کتابی که داخلش سرگذشت مخوف سلینا مشخص میشه. سریر شیشه ای برای من فوق العاده بود.
توی هر کتابخونه از یه فانتزی خوان باید این مجموعه باشه😍، محشره!