همین است که می بینی ! یک بازی ،که محض تماشاست ، محض همین که لذتی ببری از این سرشبی که آمده ای داخل سالنی تاریک و ساکت خیره ای به دست های شعبده باز قهاری تا تو را از ملال یکنواختی جهان بیرون برهاند....
شعر هم رویا زبان است ، خواب دیدن زبان است در بیداری ، جایی که دال ها از قید رها می شوند و خودشان را صدا می زنند . پس در شعبده باز هم شاعر لغت افسای ما از باب تمثیل و مشابهت و ارجاع دال ها به بیرون تمهید شعر نمی کند. شبیه و مثل و بمانند ندارد ، شعبده بار و مرد گل و خرگوش و نیلوفر و گرازها همه خودشان هستند ، در سفر از تاریک روشناتا خود سیاهی ....
کتاب شعبده باز