در انتظار بوجانگلز یک داستان عاشقانه ی پرشور است که از نگاه یک کودک روایت می شود.
این کتاب در همزمان هوس آلود و بسیار تاثیرگذار است.
داستانی بسیار خوب با رگه هایی از دیوانگی.
در این رمان ، خیال برتر است. نویسنده ما را به یک ظرف غذا ، لذت بخش و شوخ طبع فرو می برد.
بعد از فروش مراکز معاینهی فنی، پدرم دیگر مجبور نبود صبح ها برای پول در آوردن از خانه بیرون بزند، بنابراین مشغول نوشتن شد. مدام می نوشت. در اتاق کار بزرگش پشت میز تحریر مینشست و می نوشت و موقع نوشتن میخندید. همان چیزهایی را می نوشت که او را به خنده می انداخت. پیش از توتون پر می شد، جاسیگاری از خاکستر، اتاق هم از دود و کاغذ و جوهر. تنها چیزی که خالی می شد فنجان قهوه و بطری نوشابه و مشروب بود.
از آنجا که می خواستیم تعداد مهمانان تا حد ممکن زیاد باشد، آپارتمان بزرگی خریده بودیم. ورودی آپارتمان با کاشی های سیاه و سفید فرش شده بود، مثل یک صفحه ی شطرنج بزرگ. پدرم چهل کوسن سیاه و سفید خریده بود و ما بعدازظهرهای چهارشنبه، زیر نگاه سوارکار پروسی که نقش داور را ایفا می کرد، بازی های بزرگی می کردیم. گاه مادموازل بیکاره سعی می کرد بازی مان را به هم بزند.. کوسن های سفید را با سرش جابه جا می کرد یا به آنها نوک می زد.
خیلی کتاب قوی ولی غم انگیزی بود پوچی و رنج و غم زن تو تمام کلمات کتاب نمایان بود ،جاهاییشم سرشار از شوق و عشق به زندگی بود من با پایانش گریه کردم واقعا غم انگیز بود خیلی خوب تونسته بود بیماریهای روانی رو به تصویر بکشه جنونی ک خودشو توی رقص و مصرف الکل نشون میداد رقصی ک دو طرف ب آتیش میکشید مرد قصه هم بارها تکرار میکرد این فقط جنون اون نیست جنون منم هست ولی راجب شخصیتها زیاد پردازشی انجام نداده بود و مشخص نبود زن و مرد خانواده و اصل نسبشون کی هست انگاری وقتی کتاب باز میکنی یدفعه زنه از وسط ناکجا آباد افتاده تو زندگی مرده زنی کحتی اسمشم مشخص نیست و معلوم نیست تو گذشته چی ب سرش اومده کحالا ب این روز افتاده حتی سن هم مشخص نکرده بود ک زن و مرد چندسالشون ،و اینکه مشخص نکرده بود مرده چرا انقد زنه رو دوست داره زنی ک حتی تو خوده بهشتم قول داد بهش تا ابد ترکش نکنه و هرجا بره باهاش بیاد چرا مرده حاضر بود حتی بچشو ول کنه بخاطر زنه عشق مرده ب زنه و فداکاری هایی کدر حقش میکرد خیلی شدید بود زنه جنون داشت مرده هم جنون عشقه زن رو داشت بخاطر همین جفتشون تو همین جنون ب آتیش کشیده شدند و سوختند
من یک برادر با اختلال دوقطبی دارم بارها بیمارستان بستری ش کردیم من رو یاد برادرم انداخت نمیدونم اختلال یا بیماری این خانم چی بود ولی چقدر هر سه نفر زیبا بازی کردند بینظیر بود
دوست داشتنی و غمگین/ حتما امتحانش کنید
روایت جذاب و کوتاهی که به قول دوستمون هم شما رو به خنده میندازه هم اشک به چشمتون میاره.
داستانی بسیار تلخ درباره زندگی جنون آمیز یک خانواده سه نفره که از زبان یک نوجوان با لحن پر از صداقت روایت میشه با چاشنی رقص و موسیقی…کتاب کشش زیادی داره و پایان کتاب خواننده رو غافلگیر میکنه.
زیباترین کتابیه که خوندم باورم نمیشه مدتها گوشه کتابخونه رهاش کرده بودم بدون اینکه بهش نگاه بندازم
جذاب بدون حتی یک کلمه اضافه ، هم زمان هم مخندونه و هم به گریه میندازه واقعا لذت بردم
داستانی کوتاه و جذاب