من آهوی زخمی تو سایه گیاهی
منم ابر شیطان تو فصل گناهی
من احساس برخورد باران به خاکم
منم شوق مستی که در جان تاکم
گیاهم که تشنه نسیم پگاهم
کویرم که از عشق باران هلاکم
من آهوی زخمی تو سایه گیاهی
منم ابر شیطان تو فصل گناهی
من از رنگ بی رنگیم در ملالم
تو سرخی و سبزی سپیدی سیاهی
من اینم که هستم همینم
در این صف که می بینی عاشق ترینم
جوونای قلعۀ پیر
همه روزها به نخجیر
شبا در پای آتیش
همه اش در رقص شمشیر
مه ببرهای سیاه صید کمندت؛ پناه آهوا سایۀ بلندت؛ شب و ابر سیاه کوه های سنگی؛ ستاره بارد از سمّ سمندت
چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی