کتاب ماکاموشی، تعطیلات در هتل ژنده پنده

A Fabumouse Vacation for Geronimo
ماکاموشی ۱۴
کد کتاب : 22506
مترجم :
شابک : 978-6222041397
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 136
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 15
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ماکاموشی، تعطیلات در هتل ژنده پنده اثر جرونیمو استیلتن

وارد دنیای نویسنده این کتاب با نام « جرونیمو استیلتن » شوید ، جایی که یک ماجراجویی و داستانی خنده دار دیگر همیشه در گوشه و کنار کتابخانه شماست . هر کتاب یک ماجراجویی سریع با هنر پر جنب و جوش در قالبی منحصر به فرد برای کودکان 7-10 سالهایست که او را دوست دارند.
او اینگونه نقل میکند که : گاهی اوقات یک مشاغل شلوغ مانند من به تعطیلاتی آرام و آرام نیاز دارد. اما از همه شانس موش های پوسیده - هر وقت سعی کردم از آنجا دور شوم ، فاجعه اتفاق افتاد. سوراخ موش خاله دیزی فور من آتش گرفت ، دفتر من آب گرفت و چاپخانه ما خراب شد! وقتی سرانجام آماده عزیمت شدم ، همه سفرهای خوب رزرو شده بودند. من در یک هتل قدیمی کک و مکان گیر کرده بودم و در یک اتاق با یک دسته از پیشاهنگان اشتراک می کردم!

کتاب « ماکاموشی، تعطیلات در هتل ژنده پنده » را « فریبا چاوشی » با متنی ساده و روان به فارسی ترجمه کرده است. این کتاب توسط انتشارات « هوپا » چاپ و در 128 صفحه به بازار عرضه شده است . آخرین چاپ آن مربوط به سال 1398 بوده و می توان به لحاظ موضوع بندی آن را در بخش داستان نوجوان قرار داد..

کتاب ماکاموشی، تعطیلات در هتل ژنده پنده

جرونیمو استیلتن
الیزلبت دمی (Elisabetta Dami) (1958- ) نویسنده ایتالیایی ادبیات کودک است که به دلیل نگارش سری کتاب‌هایجرونیمو استیلتن مشهور است.
قسمت هایی از کتاب ماکاموشی، تعطیلات در هتل ژنده پنده (لذت متن)
خسته و کوفته برگشتم خانه. دیگر صبح شده بود. یک پلک هم روی هم نگذاشته بودم. خزیدم زیر پتو. با خودم فکر کردم: «شاید دیر برم سرکار.» شاید هم بهتر بود چند روزی به خودم مرخصی می دادم. آره، نقشه ی خوبی بود. هر موشی باید هرچند وقت یک بار برود تعطیلات. یک دفعه چشم هایم باز شد. جیر کشیدم: «تعطیلاتم!» کپک پنیرش بزنند. آن روز، روز اول سفرم بود! به ساعت نگاه کردم. هفت و پانزده دقیقه بود. هواپیمایم به مقصد جزیره ی خوش حال دم از زمین بلند شده بود. زنگ زدم به آژانس مسافرتی. بدبختانه آن موقع هیچ پرواز دیگری برای سفر به جزیره خوش حال دم نبود. ولی خانم شیرین پنجه دلداری ام داد. جیر کرد: «نگران نباشین آقای استیلتن. یه سفر دیگه توی پنجه م دارم که شاید ازش لذت ببرین. یه کلبه ی ییلاقیه توی قله ی مورمور. کوهستان های پربرف، طبیعت بکر و تازه…» بهش گفتم محشر است. همین که از شهر خارج می شدم، برایم بس بود. کوهستان های پر برف، طبیعت بکر و تازه… خانم شیرین پنجه ترتیب سفرم را داد و گفت: «خیله خب آقای استیلتن، لطفا توجه داشته باشین… فردا صبح سر ساعت نه راه می افتین.» آن شب چمدانم را باز کردم. لباس شنا، عینک شنا و کفش های شنایم را درآوردم و به جایش یک جفت چکمه ی کوه نوردی، یک دم گرم کن و گرم ترین پالتویم را گذاشتم. همان طور که چمدانم را می بستم، آواز می خواندم: ای کوه… کوه زیبا! رویا… رویای پابرجا