حامد عسکری شاعر و نویسنده ایرانی پس از سفر حج تمتع خود، آن را در قالب سفرنامه به رشته تحریر در آورده و با همت انتشارات امیرکبیر به چاپ رسانیده است.
عسکری برخلاف تصور خواننده از همان ابتدا داستانش را به نحوی خاص و جدید شروع می کند، چنان که خواننده انتظار دارد داستان از ورود نویسنده به حجاز آغاز شود اما عسکری با خاطرات دوران کودکی اش و تصوراتش از خدا شروع به نوشتن می کند و ابتدا نویسنده را با ذهنیات و تصورات خودش آشنا می کند. عسکری در حادثه ی دلخراش زلزله ی بم بسیاری از نزدیکان خود را از دست داده و پس از آن برای ادامه تحصیل به تهران رفت و شاید به همین دلیل باشد که خانواده و به خصوص مادر در داستانش نقش پر رنگی دارند همچنین که می توان نشانه های زیادی را در این کتاب پیدا کرد که حاکی از تعلق خاطر نویسنده به شهر مادری اش یعنی بم است.
بنا بر اظهارات خود نویسنده در مصاحبه ای که با یک شبکه خبری انجام داده بود، وی سعی داشته که تنها تجربیات شخصی خود را از یک اتفاق بزرگ بنویسد و مطالب به دور از هرگونه پیش داوری و یا تعصبی باشد. این کتاب تنها یک ماه پس از چاپ نخست توانست به چاپ پنجم هم برسد. انتشارات امیرکبیر این سفرنامه را در 244 صفحه منتشر کرده است.
خدا… این کلمه، این مفهوم، بزرگ ترین سوال کودکی من بود و از سی وهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سوال صفحه کلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چه کار کند و قرار است برایش چه کار کنم؟ خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلم های دینی مان بود. خدای معلم های دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سخت تر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا می کرد، حسابش با آتش جهنم بود و سرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بی اعصاب که انگار همیشه از دندان درد رنج می برد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی می ترسیدم. عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بغضی همیشه توی صدا و چشم هایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی می کردم، سگ محلم می کرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتن من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمی زنی»، یخش می شکست و دوباره بغلم می کرد و می گفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت می شم که سرت داد می زنم. دلم ریش می شه تا برگردی و بگی ببخش.» برای پرستیدن، پناه بردن و توسل کردن و چیزی خواستن سراغ همین خدا می رفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یک خدا بود و فقط پنجره ای که آدم ها از آن به او نگاه می کردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چند باری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحان ها بود که دیدم نه! جواب می دهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن. تا همین الآن هم رفیقیم و خیلی شب ها می روم توی چت خصوصی اش و یک حرف هایی می زنم باهاش که مسلمان نشوند کافر نبیند. استیکرها و شکلک هایی هم که من می فرستم، معمولا اشک است و آن گردالی که سرش را پایین انداخته و شرمنده است و سرافکنده.
واقعا زیبا...
اولاش خوب بود ولی از یه جایی به بعد شد روضه خوانی مطلق و درس تاریخ اسلام و از حالت سفرنامه فاصله گرفت! یعنی اینجوری بود که نویسنده میگفت تاکسی گرفتم رفتم فلان مسجد و بعد دیگه روضه خوانی شروع میشد. به هرحال سلیقه نویسنده اینطور بوده و نمیشه همیشه به مذاق خواننده بنویسه! اما از حق نگذریم قلم نویسنده خیلی قشنگ بود و توصیفها و تعبیرهاش بینهایت ادبی و قشنگ بودن. اَجرشون با خدا.
این کتاب و این قلم فوق العاده است
با بند به بندش کِیف کردم..واقعا عالی بود ..
عالی به نظرم دلیلی نداره که شما این سفرنامه رو از دست بدین
آقای حامد عسکری را با این کتاب شناختم و عاشق قلمش شدم. شاید اگر از اول میدانستم این کتاب سفرنامهی حج هست کتاب را نمیخواندم ،بدون هیچ پیش زمینهی قبلی کتاب را شروع به خواندن کردم و چقدر از خواندنش به وجد آمدم با خط به خط کتاب زندگی کردم . هیچ وقت فکر نمیکردم با یک کتاب اشتیاقم به سفر حج صدچندان شود.
خیلی کتاب خوب وعالی بودکاش قبل از رفتن خونده بودم
من اون نوشته رو نخوندم. فقط یه چیزی یه بار آقای پویانفر همین کتاب خال سیاه عربی رو خواندند وخیلی درست و قشنگ بود... پس چرا نوشته این کتاب درست نیست؟
این کتاب خیلی زیباست، مخصوصا اون قسمتی که آقای پویانفر خواندند🌹🌹🙏🙏
سلام قرار بو 4 روزه نهایت دیگه 7 روز تحویل بدید کتاب رو من 10 روز بیشتر شده که سفارش دادم
خیلی این کتاب رادوست داریم
ی نظر درست و حسابی بدید والا طرف نوشته فقط ی کتاب هست حوصله نقد ندارین چیزی هم نگین خب
من فکر کردم میخواد بگه کعبه فقط یک مزدا کده بوده که ایرانیها روی چشمه میساختند ولی دیدم همون حرفای هزارساله است
میشه یکم واضحتر بگید اگه حرفای این کتاب 1000 ساله هست فک کنم قدمت حرفهای مزدا زرتشت به بیش از 2500 سال پیش حتی بیشتر برمیگرده پس سن و سال معیار خوبی نیست اصل حرفهای دوطرف مهم هست که در بعضی موارد با هم اشتراک هم دارند مثل یک نسخه آپدیت
شما بسیاربیجا میکردیدکه دراندازه فهم وشعورخود قضاوتی درحد دنیا میکنید.کعبه خانه ای هست که به دست ابراهیم خلیل الله به دستورالله بناشدکه مایه اتحادمردم جهان باشدوهمه مردم ازهرطرف عالم به سوی کعبه سجده کنند.شعورداشته باش.
کتابی که فقط کتاب به دنیا آمده است . همین و بس.