کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی; کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

The Dragon with a Chocolate Heart

کد کتاب : 22933
مترجم :
شابک : 978-6004622196
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 230
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه Mythopoeic Fantasy سال 2018

نامزد جایزه کتاب لیدز سال 2018

معرفی کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی اثر استفانی برجس

اونتورین یک اژدهای جوان شجاع، که آماده کاوش در دنیای خارج از غار کوهستانی خانواده اش است. . . فقط اگر آنها اجازه می دادند او آن غار لعنتی را ترک کند. خانواده او فکر می کنند او خیلی جوان است و نمی تواند به تنهایی پرواز کند ، اما او مصمم است که به هدف خود برسد.

او بلاخره می تواند که از آن غار بگریزد. او وقتی که سعی دارد پا به دنیای انسانها بگذارد و آنها را فریب دهد، خود به انسانی ضعیف و بدون هیچ دندان تیز تبدیل می شود. گویا او از اژدهایی ترسناک به دختری سست عنصر و بی مایه به نام انسان تبدیل شده است. دیگر خبری از شرارت های مهیج نیست. هر چه هست ترس از تنهایی خواهد بود. دنیایی رعب آور که به او مجال لذت بردن را نمی دهد.

با این حال به نظر می رسد که هنوز هم او وحشی ترین موجود در این کوه ها است - و اکنون علاقه واقعی خود را پیدا کرده است: شکلات.
تنها کاری که او باید انجام دهد این است که به شهر انسانی برود و خانه شکلاتی خود را پیدا کند و در کمترین زمان ممکن قلمرو جدیدی را برای خود تسخیر کند . . .

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی یک داستان تخیلی کلاسیک و مناسب برای طرفداران شانون هیل و جسیکا دی جورج است.

استفانی برجس
استفانی برجس نویسنده کتاب های کت، غیرقابل توصیف، ماسک و سایه ها و اژدها با قلب شکلات است. Snowspelled یک فانتزی عاشقانه طنز و درخشان برای بزرگسالان است که سری جدیدی با نام هاروود اسپل بوک را ارائه می دهد.
دسته بندی های کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی
داستان فانتزی
ادبیات آمریکا
ادبیات داستانی
ادبیات کودک و نوجوان
دهه 2010 میلادی
کتاب کودک
کتاب نوجوان
نکوداشت های کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی
Romance, humor and magic mark this brisk debut novel
عاشقانه ، شوخ طبعی و پر از سحر و جادو
INCORRIGIBLE
Regency romance and fantasy adventure all in one, this is a satisfying read and a promising beginning to a trilogy that is sure to be popular
رمانتیک عاشقانه و ماجراجویی فانتزی. خواندن این کتاب رضایت بخش و آغاز امیدوار کننده سه گانه ای است که مطمئنا محبوب خواهد بود
School Library Journal School Library Journal
قسمت هایی از کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی (لذت متن)
یک هفته از روزی که شاگرد شکلات خانه ی مارینا شده بودم می گذشت. بازوهای نحیف انسانی ام قوی تر از آن چیزی بودند که تصور می کردم. هر شب وقتی کنار شومینه چنبره می زدم تا روی زمین گرم آشپزخانه خوابم ببرد، ماهیچه هایم به خاطر کار زیاد درد می کرد و از بی قراری روی پتوها و لباس کهنه ی فلس بافتم وول می زدم تا گزگز آرام بگیرد.
اما هر شب وقتی دود دانه های کاکائو که بی وقفه برشته می شدند دورتادورم حلقه می زد، چشم هایم را می بستم و خیال می کردم بخار نفس اعضای خانواده ام است که فضا را پر کرده و من را در خانه ی پر از شکلات جدیدم نرم و گرم نگه می دارد. گاهی اوقات با تصور خوابیدن کنار بدن های فلس دار مادر و جاسپر، دوباره چیزی از چشم هایم چکه می کرد، ولی گاهی فقط کافی بود تصور کنم نفس گرم و یکنواختشان روی پوستم می خورد. حتی وقتی که خواب خانواده ام را می دیدم، شکلات همچنان دنبالم می آمد. بعضی وقت ها با جاسپر سر پیدا کردن جواهرات بیشتر مسابقه می دادیم و شیرجه می زدیم توی گنجینه ی جواهرات، ولی همیشه بین انبوه طلا و جواهرات گرانبها، کوه هایی ناهموار از کاکائوی قهوه ای پیدا می کردم؛ سی برابر بزرگ تر از کپه هایی که هر روز در آشپزخانه ی قلب شکلاتی خرد می کردم و ورز می دادم تا به صورت خمیری مایع درآیند.
گاهی خواب می دیدم کنار گرمای کمر بزرگ آبی و طلایی مادرم چنبره زده ام و وقتی با من حرف می زد فلس های محکمش زیر پوزه ام بالا و پایین می رفت، اما به جای صدای مادر صدای مارینا را می شنیدم که دستور کارهایی را که باید چندین روز پیش حفظ می کردم تکرار می کرد: «اون قدر دونه ها رو ورز می دی تا خمیر بشن و بعد با همه ی زورت اون قدر ورز می دی تا هیچ ذره ی قلمبه ای زیر دستت نیاد. توی این شکلات خونه باید اون قدر کار کنی تا همه چی عالی بشه.»
به هیچ وجه، تا وقتی او نمی گفت دست از کار نمی کشیدم، آن قدر خمیر را روی سنگ اجاق ورز می دادم که ماهیچه های دست هایم می گرفت. وردنه ی آهنی سنگین را هی عقب و جلو می بردم و آن قدر زور می زدم که اگر ماهیچه های پشتم صدا داشتند، حتما جیغ می کشیدند. بگذار جیغ بکشند. فقط خمیر داغی برایم اهمیت داشت که با هر حرکت بی وقفه ی وردنه جلوی رویم نرم و نرم تر می شد. هر بار که مارینا بالاخره می گفت: «خب، بسه دیگه.» کلمات او در درونم طنین می انداخت و از حس شیرین پیروزی چنان سرشار می شدم که انگار برای اولین بار پرواز کرده بودم.