مهراد خداحافظی ای زیر لب گفت و از خانه مرد بیرون زد. دری را که داخل کوچه باز می شد با استرس تمام باز کرد. دیگر خبری از نور گردان نبود، ولی همین که سرش را بیرون برد و سمت راستش گردن کشید ماشین پلیس را با دو سرنشین جلوی در ویلایشان دید. تیز نگاهشان کرد. نگاه هر دو نفر آن ها جایی سمت پشت بام ویلایشان بود. شانس آورده بود که همان ابتدا پشت بام را محاصره نکرده بودند. باید قبل از این که دیده می شد بین شمشادهای روبه رویش می دوید و از چندین قسمت پر از شمشاد و چمن نیمه خشک شده رد می شد و می رسید به دیوار شهرک. از روی دیوار شهرک رفتن هم خودش مصیبتی بود. دوان دوان خودش را به شمشادها رساند. آنجا دیگر جایش امن بود. ترسش فقط از دیوارها و دوربین و نگهبان شهرک بود. برای خارج شدن بی دردسر از شهرک باید یک غلطی می کرد. شماره نگهبان را داخل گوشی اش داشت؛ اما تماس گرفتن با خط جدیدش زیاد به نفعش نبود. شاید روزی نگهبان هوس می کرد او را بفروشد. برای همین هم بی خیال این که خودش تماس بگیرد، شماره مهربان را گرفت. بوق اول به دوم نرسیده مهربان ترسیده جواب داد: ــ چی شد مهراد؟ رفتی؟ مهراد با صدایی آهسته گفت: ــ چه جوری برم مهربان؟ روی دیوارها دوربینه. این نگهبانه سه سوته می بینه منو! تازه بخوام از در شهرکم برم بیرون احتمالش زیاده که اونجا هم پلیس وایساده باشه. مهربان چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشید. فکر اینجایش را نکرده بود. بعد از چند لحظه فکری در سرش جرقه زد و گفت: ــ من درستش می کنم. وایسا چند دقیقه دیگه بهت زنگ می زنم. مهراد به مهربان ایمان داشت. برای همین هم بی حرف تماس را قطع کرد و همان جا منتظر مهربان ایستاد. داشت یخ می زد. قلبش هم از شدت استرس و غصه چیزی به پاره پاره شدنش نمانده بود. حتی نمی توانست اتفاقی را که افتاده بود باور کند! پس چه طور قرار بود زیر بار چنین چیزی برود؟ دلش می خواست فریاد بزند، آن قدر که حنجره اش به یغما برود. سردش بود اما دیگر سرما را حس نمی کرد. فقط به او فکر می کرد... به او که می گفتند دیگر نیست! دسته ساک را محکم تر بین انگشتانش فشرد
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
واقعا کتاب بیخودی بود خدارو شکر از کتابخونه گرفتم و پول پاش ندادم
خیلی رمان قشنگی بوددددد
واقعا حیف پول که آدم برای خریدن کتابهای هما پوراصفهانی هدر بده،اینقدر کتابهای خوب و نویسندههای عالی توی کشورمون داریم متاسفم که چنین رمان هایی که اصلا جز تلف شدن وقت خواننده هیچ چیز دیگه ای ندارد،در چند سال اخیر پرطرفدار شناخته شده اند،به عنوان کسی چندین سال است رمان میخوانم به دهه هشتادیها و هفتادیهای نازنین توصیه میکنم به جای کتابهای این نویسنده،کتابهای نویسندگان ماهری مثل خانم مهناز صیدی،آزیتا خیری،پروانه شفاعی،تکین حمزه لو،سیمین شیردل،ساناز فرجی،مژگان زارع،مهشید تهرانی رو مطالعه کنند.حداقل یکی از کتابهای این نویسندگان بی نظیر کشورمون رو بخونید مطمئنا پشیمون نخواهید شد.
یعنی مزخرفتر از این کتاب تو عمرم نخوندم.پر از سوتی و گاف و... واقعا چی نوشتی.حودت یه دور بخونش.
عالیهههه واقعا