کارگران مرگ خستگی ناپذیر در وجود ما مشغول کارند و ما موجودات بی هوا بدنبال بلوغی میرویم که هرگز به آن نمیرسیم لحظات نادر خوشبختی را می دزدیم و آنها به سرعت ناپدید میشوند و ما را برای چیزی آماده میکنند که هرگز فرا نمیرسد و کم کم بدون اینکه متوجه شویم وارد اتاق پذیرایی یخ زده ی
مرگ میشویم که پیری نام دارد.
بی عقل چرا این همه رنج را تحمل می کنی؟ از چه می ترسی؟ به هرسو که بنگری پایان رنج هایت را می بینی. این دره را می بینی؟ راه آزادی ماست. این درخت را می بینی؟ به هریک از شاخه هایش آزادی تو آویزان است.