1. خانه
  2. /
  3. کتاب چراغ را خاموش کن

کتاب چراغ را خاموش کن

نویسنده: تری دیری
3.3 از 1 رأی

کتاب چراغ را خاموش کن

Put Out The Light
انتشارات: افق
٪15
235000
199750
درباره تری دیری
درباره تری دیری
ترنس ویلیام "تری" دیری (William Terence "Terry" Deary) (متولد ۴ مارس ۱۹۴۶) نویسنده کودکان بریتانیا با بیش از ۲۰۰ کتاب است. آثار او بیش از ۲۵ میلیون نسخه منتشر شده و به بیش از چهل زبان ترجمه شده‌است. در سال ۲۰۱۲ او به عنوان دهمین نویسنده‌ای که کتاب‌هایشان بیشتر در کتابخانه‌های بریتانیا امانت گرفته شده‌است، شناخته شد. تری دیری در سال ۱۹۴۶ در ساندرلند انگلستان متولد شد. پدر او در محله هندون، که محله‌ای فقیرنشین در این شهر است، در یک مغازه قصابی کار می‌کرد. مادرش، فردا، مدیر یک فروشگاه لباس بود. دیری برای تحصیل به مدرسهٔ گرامری مانکویرموث رفت. او از مدرسه خود و به ویژه از روش تدریس در آن متنفر بود. او از سه سالگی به عنوان شاگرد قصابی کار می‌کرد و بیشتر دوران کودکی اش را در همین شغل گذراند. در هجده سالگی به عنوان کارآموز برق کار، فعالیت کرد و بعد در سال ۱۹۷۲ به عنوان بازیگر تور روستای ولش در شرکت تئاتر پووی (Theatre Powys drama company) مشغول کار شد. پس از آن در کالج ساندرلند به تدریس درام پرداخت و در سال ۱۹۷۶ به نوشتن تاریخ ترسناک مشغول شد. دیری دکترای افتخاری آموزش را در سال ۲۰۰۰ از دانشگاه ساندرلند دریافت کرد. تری دیری جایزه‌های زیادی برده‌است از جمله بلوپیتر جایزهٔ بهترین نویسندهٔ آثار غیر داستانی قرن در بریتانیا.
مجموعه کتاب‌های تاریخ ترسناک او در میان کودکان و بزرگسالان محبوب است. CiTV در سال ۲۰۰۲ از روی این مجموعه، کارتون ساخت و CBBC از سال ۲۰۰۹ طرحی کمدی را بر پایه این کتاب اجرا می‌کند. دیری خود نیز در برخی از قسمت‌های این مجموعه نقش ایفا کرده‌است.
در سال ۲۰۱۱ او خود را، پس از ۳۵ سال، از نوشتن کتاب کودکان بازنشسته کرد. اکنون در کانتی دورهام به همراه همسرش جنی و دخترش سارا زندگی می‌کند. تری دیری عاشق فوتبال است و اوقات فراغتش را به تشویق تیم محبوبش ساندرلند می‌گذراند.
ویژگی های کتاب چراغ را خاموش کن
  • نامزد نشان کارنگی سال 2012
قسمت هایی از کتاب چراغ را خاموش کن

مأمور خاموشی فریاد زد: « چراغ را خاموش کن!» ما هم فریاد زدیم: «چراغ را خاموش کن!» کوچه تاریک بود. من و خواهرم در سایه ی درهای خانه ها پنهان می شدیم و مأمور خاموشی ما را نمی دید. سالی کرکر خندید. او ریزه، خنگ و کمی بوگندو بود. البته خودم هم بوی گل نمی دادم، اما به نظرم سالی از من بدبوتر بود. چراغ های خیابان خاموش بودند و تمام پنجره ها پرده های ضخیم مشکی داشتند. با این حال، گاهی پرتو نوری از شکافی بیرون می زد و مأمور خاموشی فریاد کشید: «چراغ را خاموش کن!» بعد از هر فریاد او ما هم فریاد می زدیم. می دانم بازی احمقانه ای بود، اما حوصله مان سررفته بود. تعطیلات تابستان بود. مدرسه نمی رفتیم و از دوستانمان خبر نداشتیم. همه ی آنها را به روستاهای امن فرستاده بودند. اما من و سالی در شفیلد مانده بودیم و کسل و بی حوصله منتظر بمباران بودیم. ردیف خانه ها که تمام شد، مأمور دور زد و به طرف پایین کوچه ی پشتی راه افتاد. توالت بیشتر خانه ها آنجا بود. حتی سالی در بدترین شرایط چنین بوی گندی نمی داد و...

نظر کاربران در مورد "کتاب چراغ را خاموش کن"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

خیلی کتاب خوبی بود حتما بخونین

1400/08/28 | توسطعلی - کاربر سایت
4
|