درواقع ما یک رخداد را با پس و پیش کردن پیشامدها، کم و زیاد کردن و آب و تاب دادن به آنها دراماتیک می کنیم تا معنای شخصی اش را دریابیم - مایی که شخصیت اصلی درام منحصربه فردی هستیم که برداشت ما از زندگی مان است.
اگر بگویید «امروز تو ایستگاه اتوبوس معطل شدم.» شاید چندان دراماتیک نباشد. «امروزتو ایستگاه اتوبوس کلی معطل شدم.» چیزکی دراماتیک در خود دارد.
امروز اتوبوس خیلی زود رسید.» عاری از هرگونه جنبه دراماتیک است (و واقعیتش این است که گفتن هم ندارد. اما ممکن است بگویید «میدانی امروز اتوبوس چقدر زود رسید؟» و این لحظه ای است که ابزارهای دراماتیک را با مواد خامی از وقایع زندگی درهم آمیخته اید.
دو عبارت کاربردی «تو همیشه» و «تو هیچ وقت» را در نظر بگیرید. در این عبارات چیزی که هنوز شکل نگرفته را در قالب دراماتیک ریخته ایم. از کلمات سوء استفاده کرده و به آنها شکلی دراماتیک داده ایم تا نفع شخصی ببریم. گاه مثل همین مورد
تو همیشه» و «تو هیچ وقت» می توانیم بر مخاطب خاصمان" موضعی برتر پیدا کنیم و گاه ، مثلا سرشام، با همین موضوع مناسب و امروز نیم ساعت منتظر اتوبوس بودم.» سر صحبت را باز کنیم.
در این نمایش های کوچک ما چیزهای کلی یا پیش پا افتاده را خاص و عینی میکنیم ، یعنی آنها را به دنیایی می بریم که به زعم ساختار ذهن ما قابل فهم است. این همان دراماتورژی خوب است.
دراماتورژی بد را در وراجی های سیاستمداران می توان یافت. کسانی که در عمل چیزی برای گفتن ندارند. آنها از فرایند دراماتورژی تخطی کرده و بیشتر از چیزی ذهنی و نامعلوم سخن می گویند: از آینده، فردا، راه و رسم آمریکایی، رسالت ماء پیشرفت، تغییر.