گفتگو با غریبه ها کتابی دوست داشتنی است که باید خوانده شود...خواندن آن نه تنها طرز نگاه شما به غریبه ها را تغییر می دهد، بلکه طرز نگاه شما به خودتان و اخبار و جهان را نیز تغییر می دهد.
موفقیت عمده ی آقای گلدول زمانی اتفاق می افتد که ذهن شکاک به این می اندیشد که شاید ما درباره ی همه چیز اشتباه می کنیم و شاید، تنها شاید این آقای گلدول نقشه ای در سر دارد...گفتگو با غریبه ها نسبت به عناوین قبلی او وزین تر است.
گلدول اثری متقاعد کننده با شروعی مکالمه ای ارائه داده است...در عصر حاضر که دنیا به طور غیر قابل حلی قطبی شده است، کتابی که شیوه های مختلف شکست یا سو برداشت در ارتباط با دیگران را بررسی می کند، بسیار ضروری است. گلدول با ترکیبی از گزارشات و تحقیقات و قلمی روایتگر، مثال هایش را در این کتاب خواندنی و ضروری و هیجان انگیز روشن می کند.
موارد مطالعه ی گلدول بسیار مهیج اند...سرشار از حکایات گیرا از گذشته های دور و نزدیک. او از این داستان های میخکوب کننده استفاده می کند تا مشاهداتی در باب نحوه ی ارتباط ما با غریبه ها را ارائه کند.
یک اثر سیاحتی و تفکربرانگیز دیگر از گلدول...خوانندگان با اثری دیگر که به آنها می گوید هر چه فکر می کنید بلدید، اشتباه است، رو به رو می شوند که آن ها را ناامید نخواهد ساخت.
هم جذاب و هم موضوعی ... رساله ای متفکرانه ... گلدول با نثری رنگارنگ ، روان و در دسترس که امضای اوست، می نویسد.
مفهوم شفافیت تاریخچه ای طولانی دارد. در سال 1872، سیزده سال پس از اولین نظریه معروف تکامل، چارلز داروین کتابی با عنوان بیان احساسات در انسان و حیوان منتشر کرد. وی عقیده داشت خندیدن، اخم کردن، چین دادن به بینی برای نشان حس انزجار، همگی جزو رفتار تکاملی انسان برای تطبیق یافتن است. بیان احساسات با سرعت و دقت به یکدیگر، یکی از مهم ترین ارکان بقای بشر بوده است. او عقیده داشت که تکامل در صورت، آن را به بیلبوردی از قلب تبدیل کرده است. ایده داروین کاملا درونی است کودکان هرگاه شادند، می خندند، وقتی غمگین اند، اخم می کنند و هنگام تحیر، نفسشان بند می آید؛ نه اینکه صرفا کسانی که در کلیولند، تورنتو و یا سیدنی این برنامه را می بینند، متوجه می شوند، بلکه همه آن را درک می کنند. جلسات دادگاه تعیین غرامت در فصل دوم یک نوع تمرین شفافیت است. قضات با نوشتن ایمیل و یا به صورت تلفنی کار نمی کنند. آن ها باور دارند که باید متهم را ببینند. چند سال پیش، یک زن مسلمان در میشیگان شاکی یک پرونده بود. در دادگاه روبندی به صورت داشت که همه چیز جز چشمانش را می پوشاند. قاضی از او خواست تا آن را دربیاورد، ولی زن قبول نکرد. پس قاضی پرونده را مختومه اعلام کرد. او بر این باور بود که نمی تواند قضاوت درستی داشته باشد، اگر نتواند یکی از طرفین را مشاهده کند. او به زن گفت: یکی از وظایف من در کنار شنیدن دفاعیات، نگاه کردن به صورت هاست تا بدانم چه اتفاقی رخ داده است. اگر شما پوشش خود را برندارید، من نمی توانم متوجه شوم آیا شما حقیقت را می گویید یا نه. نمی توانم حالات چهره و دیگر جزئیات لازم را مشاهده کنم. آیا شما هم فکر می کنید که حق با قاضی بوده است؟ حدس می زنم که بسیاری از شما با او موافقید. ما وقت زیادی را صرف نگاه کردن به صورت مردم نمی کنیم، اگر گمان کنیم چیز با ارزشی برای فهمیدن در آن وجود ندارد. در رمان ها می خوانیم که چشم هایش بر اثر تعجب گرد شد یا از شدت ناراحتی صورتش را در هم کشید و ما کاملا می پذیریم که این حالات در چهره اش پدید آمده است….