کتاب یادداشت های روزانه

Das Tagebuch des Dawid Rubinowicz
کد کتاب : 25696
مترجم :
شابک : 978-6004054973
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 118
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1981
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب یادداشت های روزانه اثر داوید روبینویچ

داوید روبینویچ در سال 1927 به دنیا آمد. او به همراه والدین و خواهر و برادران خود در یک روستای کشاورزی در لهستان زندگی می کرد ، جایی که پدرش صاحب یک مغازه ی لبنیات کوچک بود. هنگامی که این کشور در سال 1939 توسط اشغالگران آلمانی اشغال شد ، تغییرات زیادی در زندگی مردم و به ویژه یهودیان صورت گرفت: آنها به طور فزاینده ای توسط قوانین محدود می شدند و به زودی آنها فقط اجازه داشتند تا در مناطق بسته زندگی کنند. در مارس 1940 ، یعنی وقتی که داوید تنها 13 سال داشت شروع به نوشتن خاطرات خود و نگه داشتن دفتر خاطرات کرد. در ابتدا او به ندرت می نوشت ، سپس نوشته های او طولانی تر می شد - و همچنین غمناک تر. در ژوئن سال 1942 ، دفتر خاطرات در وسط یک جمله خاتمه می یابد و ... او به همراه دیگر یهودی ها کشته می شود. دفترچه خاطرات او سال ها بعد در خانه اش پیدا شده و ناشری هلندی اقدام به چاپ آن می کند.
یادداشت های روزانه اثری زندگی نامه ای است که نویسنده ی آن در آن در قالب خاطرات و یادداشت های روزانه اش فجایع جنگ جهانی دوم و حکونت فاشیستی نازی را به صورت روان و با لحنی ساده و کودکانه بیان می کند.

کتاب یادداشت های روزانه

داوید روبینویچ
داوید روبینویچ تنها سیزده سال داشت که شروع به ضبط مشاهدات خود درباره زندگی یهودیان در زمان اشغال نازی ها در لهستان کرد. داوید با اینکه بسیار جوان بود، چشم به جزییات داشت و دید که آزار و اذیت نازی ها به اشکال مختلفی رخ می دهد. وی در مورد خشونت جسمی در قالب ضرب و شتم و قتل نوشت. وی درباره درد و رنجهایی که ناشی از کمبود مواد غذایی و سایر ضروریات است، گفت. وی نمونه هایی از جرایم اقتصادی از قبیل مصادره کالاها و پول را ثبت کرد.
قسمت هایی از کتاب یادداشت های روزانه (لذت متن)
از اول جنگ تا حالا خودم درخانه درس می خواندم. وقتی یادم می آید به مدرسه می رفتم، دلم می خواهد بزنم زیر گریه حالا امروز باید در خانه باشم و نتوانم هیچ جا بروم. وقتی همین طوری فکر می کنم که در دنیا چقدر جنگ هست، چقدر از انسان ها هر روز کشته می شوند، با گلوله، با گاز، با بمب، با بیماری های مسری و به دست دشمن های دیگر بشریت، آن گاه دست و دلم به کاری نمی رود.

از صبح زود با بی صبر منتظر پیک بودیم، ولی نیامد. دیگر خود را به دست خدا سپرده و با آغوش باز منتظر همه چیز هستیم.

7 مه: صحنه های دیروز را مطلقا نمی توانم فراموش کنم. چطور می شود فراموش کرد؟ مادر دقیقه به دقیقه به شورای یهودی ها می رفت تا از آن ها کمک بگیرد. یک نفر به مادر گفته که روز دوازدهم به اسکارژیسکو می روند تا مریض ها را بیاورند، در آن صورت پدر هم می آید. خدا می داند ما قبل از آن که آن ها راه بیفتند چه وعده ها به خود دادیم که پدر برمی گردد. همه پریشانند، ثانیه ای نیست که به پدر فکر نکنم.