من امروز که این جا ایستاده ام، به یقین می گویم همه ی آن چه که ساخته ایم، اینک به دست ویرانی ست. چرا که دجال بر زمین نازل شده است. من کابوس او را دیده ام؛ او با من، سخن گفته است. دجال اینک خود را در میان همه ی شما و من تقسیم کرده است. دیگر منتظر دجال نباشید. او همین حالا، میان شما و من است؛ روی زمین.
((من تنها و آزادم. تنها بودن بهای نسبتا ارزانی است که برای این تجمل مختصر باید بپردازم.)) پرسه زدن مردی آزاد همراه با سگ و یک دبه بنزین در ورشویی که نه میشود واقعی گفت و نه میشود غیرواقعی
درد مشابه؟ درد مشابه. (:
فقر معاصر ما مثل شیشه شفاف و مثل هوا نامرئی است. فقر ما صفهای یککیلومتری، تنه زدنهای مدام، مقامهای رسمی بدخواه، تاخیر بیدلیل قطارها، قطع جریان آب به دلیل بروز فاجعه یا کمآبی، تعطیل شدن نامنتظر یک مغازه، همسایۀ عصبانی، روزنامههای دروغگو، تلویزیونی که به جای پخش رویدادهای ورزشی سخنرانیهای چندساعته پخش میکند، عضو شدن اجباری در حزب، ماشین لباسشوییِ خرابِ خریداریشده از فروشگاهی دولتی است که اجناسش را به دلار میفروشد، زندگی یکنواختِ خالی از امید، شهرهای تاریخی رو به زوال، خالی شدن شهرستانها و مسموم شدن آب رودخانههاست. فقر ما موهبت حکومتی توتالیتر است که در سایۀ لطفش زندگی میکنیم.
شاهکار ب معنای واقعی، در اوایل داستان مشتاق هستید ک در انتها چ اتفاقی رخ میده، اما ریتم داستان ب حدی محشره ک از مسیر بیشترین لذت رو میبرین، داستان یک بکگراند بسیار جذاب راجب زندگی در دوره کمونیستسازی اروپا هم داره نخونید از دست دادین!
زیبا، جذاب و خواندنی