1. خانه
  2. /
  3. کتاب محشر صغرا

کتاب محشر صغرا

4.19 از 8 رأی

کتاب محشر صغرا

A Minor Apocalypse
٪15
320000
272000
معرفی کتاب محشر صغرا
"محشر صغرا" به قلم "تادئوش کونویتسکی"، تصویری پادآرمانشهری از لهستان پیش از دوره ی دموکراسی در حدود سال 1979 را به دست می دهد که توسط یک نویسنده ی مخالف که از دوران اوج خودش فاصله گرفته، روایت می شود. او نوشتن را رها نموده بود چرا که اعتقاد داشت، نوشتن در بحبوحه ی آشوب های ناپایدار شهر و کشورش، بی هدف بوده و خدمتی به مردم ارائه نمی کند. آیا او نهایتا به عنوان آخرین اقدام اعتراضی علیه این ساختار نامتناسب قدرت، دست به خودسوزی خواهد زد و تا ابد در جنبش کوبنده ی خود باقی خواهد ماند؟ "محشر صغرا" بیش از این که پاسخ به این سوال باشد، درباره ماهیت عمل اعتراضی است. به این معنی که آیا حرکت معترضانه علی الخصوص در شکل هنری آن و از طریق کلمات، آیا دارای قدرتی هست و اگر هست چطور و در چه راهی می توان از آن استفاده کرد.
همچون دیگر آثار "تادئوش کونویتسکی"، طرح داستان در مسیری پر پیچ و خم باز شده و کل وقایع داستان "محشر صغرا" طی یک روز در ورشو اتفاق می افتد. "تادئوش کونویتسکی" در نثر خود شتاب نمی ورزد و بدین ترتیب به خواننده فرصت می دهد تا خود را با فضای داستان وفق دهد. قهرمان داستان بعد از پذیرفتن ماموریت خودسوزی، باقی روز را در خیابان های ورشو پرسه می زند و از تعقیب های پلیس مخفی و گرفتار شدن در دام عشق، شکنجه می شود. خواننده نیز در کنار این کاراکتر، اثرات ایدئولوژی و بروکراسی هایی که تا مرز جنون پیش رفته اند را تجربه می کند و به نزاع انسان برای بقا در برابر فنا شدن در راه هدفی بزرگ تر را به نظاره می نشیند.
قسمت هایی از کتاب محشر صغرا

من امروز که این جا ایستاده ام، به یقین می گویم همه ی آن چه که ساخته ایم، اینک به دست ویرانی ست. چرا که دجال بر زمین نازل شده است. من کابوس او را دیده ام؛ او با من، سخن گفته است. دجال اینک خود را در میان همه ی شما و من تقسیم کرده است. دیگر منتظر دجال نباشید. او همین حالا، میان شما و من است؛ روی زمین.

نظر کاربران در مورد "کتاب محشر صغرا"
5 نظر تا این لحظه ثبت شده است

((من تنها و آزادم. تنها بودن بهای نسبتا ارزانی است که برای این تجمل مختصر باید بپردازم.)) پرسه زدن مردی آزاد همراه با سگ و یک دبه بنزین در ورشویی که نه میشود واقعی گفت و نه میشود غیرواقعی

1402/05/03 | توسطمحسن حسن پور
1
|

درد مشابه؟ درد مشابه. (:

1401/09/29 | توسطکاربر سایت
1
|

فقر معاصر ما مثل شیشه شفاف و مثل هوا نامرئی است. فقر ما صف‌های یک‌کیلومتری، تنه زدن‌های مدام، مقام‌های رسمی بدخواه، تاخیر بی‌دلیل قطارها، قطع جریان آب به دلیل بروز فاجعه یا کم‌آبی، تعطیل شدن نامنتظر یک مغازه، همسایۀ عصبانی، روزنامه‌های دروغگو، تلویزیونی که به جای پخش رویدادهای ورزشی سخنرانی‌های چندساعته پخش می‌کند، عضو شدن اجباری در حزب، ماشین لباسشوییِ خرابِ خریداری‌شده از فروشگاهی دولتی است که اجناسش را به دلار می‌فروشد، زندگی یکنواختِ خالی از امید، شهرهای تاریخی رو به زوال، خالی شدن شهرستان‌ها و مسموم شدن آب رودخانه‌هاست. فقر ما موهبت حکومتی توتالیتر است که در سایۀ لطفش زندگی می‌کنیم.

1401/06/13 | توسطمحمدمهدی صفا
14
|

شاهکار ب معنای واقعی، در اوایل داستان مشتاق هستید ک در انتها چ اتفاقی رخ میده، اما ریتم داستان ب حدی محشره ک از مسیر بیشترین لذت رو میبرین، داستان یک بک‌گراند بسیار جذاب راجب زندگی در دوره کمونیست‌سازی اروپا هم داره نخونید از دست دادین!

1401/04/29 | توسطعلی کامیابی - کاربر سایت
4
|

زیبا، جذاب و خواندنی

1400/01/23 | توسطکامران سیاحی
4
|