چگونه نمیریم کتابی است در ستایش زندگی حاوی چهل یادداشت از نویسنده که شکوه و زیبایی زیستن را حتی در شرایطی که دشواری و رنج ها در اوج قدرت قرار دارند به تصویر می کشد و این فرصت کوتاه را با تمام پستی و بلندی هایش و با وجود همه چیزهای پیش پا افتاده اش ارج می نهد و مغتنم می شمارد. فرصتی که پرتویی از نور در تاریک ترین لحظات آن خودنمایی می کند.
یکی رو می شناختم وقتی عزیزش رو از دست داد تا سال ها بعد به خط خاموشش زنگ می زد و هربار تا انتها به صدای تکراری زن اپراتور گوش می داد، «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.»
و متن هایی می فرستاد با محتوای روزمرگی:
«نون بگیر لطفا!»
«پیرهن آبیت رو اتو کردم، همون رو بپوش.»
«امشب دیر می آم عزیزم.»
جدا از غم سنگینی که شنیدنش سینه م رو به درد می آره، ناگهان به عمق احساس مخفی توی جملات عادی پی بردم… نونی که تو می گیری و پیرهن آبیت که به ت می آد و دوست دارم تو رو توش ببینم و نگرانی از این که چشمت به در بمونه و من دیر کنم…