هان جز آن دسته از فلاسفه ایست که جهان را چنان تفسیر کرده که نه تنها تغییری در آن نمی طلبد، بلکه حتی وزن زیادی به این فکر که قبل از توجه آن ها چقدر در هم و بر هم بوده نیز نمی دهد.
خود هگل بود که چینی ها را آدم هایی دانست که گرایش مادرزادی به دروغ گویی دارند. او آن ها را محکوم به «بی اخلاقی بزرگ» کرد. او مدعی شد در چین شرف و آبرویی در کار نیست. چینی ها «بدنام هستند چون هر وقت بتوانند دست به فریبکاری می زنند.» هگل از این متعجب بود که چرا هیچ کس حتی وقتی فریب آن ها رو می شود از چنین چیزی نمی رنجد. هگل ادامه می دهد «عمل چینی ها زیرکانه و حیله گرانه است» پس اروپایی ها در مقابل آن ها باید بسیار مراقب باشند. هگل هیچ منطقی برای توضیح این «دور انداختن آگاهانه ی اخلاق» پیدا نمی کرد. در نتیجه آن را به بودیسم متصل کرد، بودیسمی که می گوید «بالاترین و مطلق ترین چیز، همان خدا یعنی، هیچی خالص است» و فرض می گیرد که «سرافکندگی فردی... والاترین کمال است.» البته هگل هیچ بودن نیهلیستی ای را در این بار منفی مفهوم تهی بودگی بودیستی می دیده. برای مثال او این موضوع را عامل اصلی «بی اخلاقی بزرگ» چینی ها می دانسته. به استناد هگل، در مقابل این هیچ بودن نیهلیستی، خدایی می ایستد که نماینده حقیقت و حقیقت مندی است.