از نخستین سالهای تحصیل رسمی فلسفه و الهیات پرسش اساسی نگارنده این بوده است که ایمان دینی بر چه بنیادی باید قرار داشته باشد که قابل انطباق با بنیاد اندیشه و خرد گردد. ایمان دینی مبتنی بروحی تاریخی است و در چارچوب سنتی میزید که میتوان در سه دین یهودیت، مسیحیت وا و اسلام عناصر مشترک آن را یافت و حتی میتوان این سه را به ریشه نخستین آنها که همانا نگرش توحیدی پدر ایمان ابراهیم است برگرداند. اما از طرف دیگر و به موازات آن نیز با سنت فلسفه و خرد روبرو هستیم که اگرچه امری تاریخی است و ممکن است بنا به تفاسیر شایع به یونان باستان ارجاع داده شود اما در ذات خویش میکوشد بریده از اقتدار سنت با مسایل خود رویارو شود این سخن البته منافاتی با این نکته ندارد که فلسفه علی رغم جهش ها و پرش های فرا تاریخی خود عاقبت در بند افق تاریخی خویش محصور خواهد ماند. اکنون پرسش این است که چگونه میتوان میان این دو سنت نقطه انطباقی یافت. فردی که در حوزه ایمان دینی قرار دارد از طرفی نسبت به سنت دینی خویش تعهد و التزامی شورمندانه دارد اما از طرف دیگر با قوه فطری خرد خویش روبروست که از او طلب میکند ایده ها را جدا از هر سنت و اقتداری و تنها از طریق لوگوس عقلانی تبیین نماید. خطر بزرگ در حوزه ایمان آنجاست که به خرد اجازه داده نشود در چیزی کند و کاو کند که به حسب طبیعت خویش توانایی داوری در آن را دارد. چنین چیزی در وجود فرد گونه ای شقاق ایجاد خواهد کرد که اگر شور دینی از نوعی که کرکگور منظور نظر داشت تا مدتی بتواند تظاهرات آن را بپوشاند عاقبت به گونه ای در خود فرد و یا در نسل های پس از او درد نشانه هایش را با شدت و حدت بسیار بروز خواهد داد. فی المثل دین ستیزی مشهود در دنیای مدرن گذشته از هر چیز تا حدی نیز واکنشی روان شناسانه در برابر دگماتیسم کلیسای قرون وسطاست. تأکید بیش از اندازه بر اطاعت عشق و شورمندی هنگامی که خرد آهسته به میدان عمل وارد میشود نتیجه ای جز نیست انگاری و عنان گسیختگی نخواهد داشت. به نظر می رسد آنچه که میتواند بر شقاق میان خرد و ایمان غلبه کند یافتن و تأکید بر سرچشمه ای مشترک است که خرد و ایمان هر دو نیروی خویش را از آن گرفته و شاید دو نحوه مواجهه با آن هستند. هستی یا به عبارتی دیگر مسأله هستی نقطه ای است که میتوان آن را به نحو بی واسطه و لابشرط از اقتدار هر سنت دینی و فلسفی، آغاز هر اندیشیدن و نیز هر شوری در نظر گرفت. اگر فرضا تمام متون دینی و فلسفی نابود شوند باز چیزی هست که می تواند پرسش از خدا و معنای زندگی را در ما برانگیزاند و آن خود هستی است که ما صرف نظر از هر جغرافیا، تاریخ و زبانی با آن روبرو هستیم. البته نیازی به گفتن نیست که پرسش هستی یا خدا عاقبت در زمینه و جغرافیای فرهنگی خاصی امکان مطرح شدن مییابد و این ادیان و فلسفه ها هستند که در گذر ،تاریخ، ما را با امر متعال آشنا کرده اند بیشک اگر زبان و سنتی نبود پرسشی نیز مطرح نبود اما این نکته به هیچ وجه مانع نمی شود تا بر بی واسطگی هستی تأکید نکنیم و اولویت آن را بر هر سنتی به رسمیت نشناسیم.
کتاب به سوی الهیات غیر متافیزیکی