گلنار تک و تنها توی قلعه اش نشسته که یک دفعه صدایی می شنود. این صدا با صدای جادوگر غرغرو فرق دارد. گلنار با عجله به طرف پنجره ی قلعه می دود. شاهزاده ای جوان و زیبا پایین قلعه ایستاده است. شاهزاده به چشم های زیبا و عاشق گلنار نگاه می کند و می پرسد: «تو کی هستی؟ اینجا چه کار می کنی؟»
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
بسیار عالی من هزار بار خوندم