موجود بدبین با خورشید آدم برفی می سازد. اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان می سازم. کرم ابریشم مزه محبوس شدن را چشیده است. افرادی که فکرشان سیاه است، مویشان زودتر سپید می شود. بهار پشت در باغ از سرما سیاه شده است. خودنویسم را از سیاهی شب پر می کنم و از سپیده صبح سخن می گویم. پرنده سعی می کند طوری بیاستد که حداقل سایه اش خارج از قفس بیافتد. در ایام پیری سایه ام سفید می شود. به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. برای من فرق دارد ماهی داخل تنگ آب باشد یا داخل دهان گربه. اشخاصی که خودشان را از بالای ساختمان به پایین پرتاب می کنند به این دلیل است که حوصله ندارند از پلکان پایین بیایند.
وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهی ها صلوات فرستادند. اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان می سازم. به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است. به یاد ندارم نابینائی به من تنه زده باشد. قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست. به نگاهم خوش آمدی. چرا همیشه نمیشه!! پایین آمدن درخت از گربه. قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است. زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود. جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند. فوّاره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند. هر درخت پیر، صندلی جوانی می تواند باشد. باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده، به آبپاش مرخصی داد. فاصله بین دو باران را سکوت ناودان پر می کند. فریاد زندگی در سکوت گورستان ته نشین می شود. برای اینکه پشه ها کاملا ناامید نشوند، دستم را از پشه بند بیرون می گذارم. گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است. روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند!غم، کلکسیون خنده ام را به سرقت برد. بلبل مرتاض، روی گل خاردار می نشیند.