پیچ و خم ها و تعداد زیادی شاه ماهی قرمز باعث می شود خواننده حدس بزند. مک کنزی بار دیگر کتابی هیجان انگیز را تحویل می دهد
من هرگز نخواهم گفت یک داستان جذاب و پیچیده از تعلیق روانشناختی است که با مهارت و ضمانت مارک تجاری مک کنزی گفته شده است.
اگر همیشه به دنبال یک راز خوب قتل هستید ، به دنبال این کتاب بروید
رایان هرگز در زندگی اش آن قدر دیوانه و وحشت زده نشده بود. نیمی دیوانگی و نیمی وحشت. الاکلنگ عجیبی از احساسات در وجودش شکل گرفته بود. در حالت عادی وقتی عصبانی می شد، نمی توانست بی حرکت بنشیند. ساعت ها در خانه و حیاط راه می رفت و اگر ماجرای فوق العاده بدی رخ می داد، کیلومترها در خیابان قدم می زد. کری این مسئله را درک کرده بود و ترجیح می داد به جای این که همسرش دیوار را با مشت سوراخ کند، آن قدر راه برود تا کفشش پاره شود. اما این خشم تازه، این خشم توام با ترس، او را زمین گیر کرده بود. حالا چه کاری باید انجام می داد؟ چطور می توانست مسئله را حل و فصل کند؟ پدرش چه فکری کرده بود؟ مسلما داشت او را تنبیه می کرد اما برای چه؟ برای تمام مشکلاتی که در خانواده به بار آورده بود؟ علی رغم آنچه پدرش در آن نامه وحشتناک نوشته بود، هنوز نمی توانست این قضیه را باور کند. آیا حق نداشت شانسی برای دفاع از خود داشته باشد؟ اگر پدرش درباره این سوء ظن با او صحبت کرده بود، حالا می توانست خیلی بهتر از بیست سالگی اش، زمانی که آن اتفاق رخ داد، همه چیز را توضیح دهد. اما حالا به جای او باید خواهرانش را متقاعد می کرد -یک عده آدم با منافع شخصی که دلیلی نداشتند به نفع او حکم بدهند.