«هیچکس اینجا حقیقت را نمیگوید»، رمانی نوشتهی شاری لاپنا است. این رمان که در فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار دارد، داستان مردی به نام ویلیام وولر را روایت میکند که درگیر ماجرایی معمایی میشود. داستان این رمان دربارهی افرادی است که درجریان گمشدن کودکی دروغهایی را گفتهاند و حالا با ورود پلیس به قضیه، میترسند که دروغهایشان فاش شود. ماجرا از جایی آغاز میشود که ویلیام وولر از سوی معشوقهی خود رانده میشود. همان روز ویلیام به خانه میآید تا اوری، دختر 9 سالهاش را برای تمرین گروه کر از خانه بیرون ببرد. اما درگیری و بحثی که بین اوری و ویلیام پیش میآید، قهر ویلیام از خانه را به همراه دارد. چند ساعت بعد که ویلیام به خانه برمیگردد، متوجه میشود که اوری در خانه نیست و بهنظر میرسد که دختر 9 سالهاش گمشده است. پلیس پرونده را بررسی میکند و برای کسب اطلاعات با خانواده و همسایهها مصاحبه میکند، اما هر مکالمه بهجای شفافسازی، تحقیقات را پیچیدهتر میکند و در این میان سوالهای فراوانی در راه کشف حقیقت به وجود میآیند. چرا ویلیام به سختی اعتراف میکند که به خانه آمده و دخترش را قبل از ناپدید شدن دیده است؟ چرا یکی از همسایهها میگوید که اوری را دیده که سوار ماشین نوجوانی از اهالی محل شده است؟ چرا برادر صمیمیترین دوست اوری تازگیها با او در خانهی درختی تنها بوده است؟ دروغها آن قدر زیاد هستند که هر افشاگریف شکهای تازهای را به همراه میآورد. در این رمان برخی از همسایهها دستبه هرکاری میزنند تا تاریکترین اسرار خود را پنهان کنند. حقیقت در این محله، تاریک است.
کتاب هیچکس اینجا حقیقت را نمی گوید