«لاپنا» یک بار دیگر در اوج توانایی های خود قرار دارد.
داستانی جذاب و سرگرم کننده.
یک روایت خانوادگی سریع و پر پیچ و خم.
وقتی «فرد» مشغول بریدن بوقلمون بود، «ایرنا» بدون این که کسی متوجه شود، نگاهی به اعضای خانواده در دور میز انداخت. از وقتی که بچه ها پوشک می شدند، به عنوان پرستار استخدام شده بود. خانواده را خوب می شناخت. «شیلا» مشکل بزرگی را پنهان می کرد؛ معلوم بود نگران چیزی است.
قوطی داروهای جدید ضد اضطراب «شیلا» را توی کابینت حمام دیده بود. نمی توانست رازی را از زنی که در خانه کار می کند، پنهان نگه دارد. البته نمی دانست چرا دارو مصرف می کند.
«دن» به شدت ناراحت بود و اصلا به پدرش نگاه نمی کرد. «جنا» هم این بار با یک آدم جدید آمده بود. «کاترین» طبق معمول محو تماشای ظروف چینی و برق کریستال و نقره روی میز بود؛ او تنها کسی بود که از بودن در اینجا لذت می برد. «تد» هم سعی می کرد رفتار خوبی داشته باشد، اما همه می دانستند که توی این خانه معذب است.
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
بد نبود ... ولی خواننده حرفه ای از وسطاش میتواند حدس بزند
این نویسنده از نسل جدید نویسندگان عامه پسند انگلیسی میباشد