کتاب بر امواج

Surfacing
کد کتاب : 1219
مترجم :
شابک : 978-600-278-412-4
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 296
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

جزو لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1981 ساخته شده است.

معرفی کتاب بر امواج اثر مارگارت آتوود

کتاب بر امواج، رمانی نوشته ی مارگارت اتوود است که اولین بار در سال 1972 منتشر شد. این رمان که رگه هایی از آثار کارآگاهی و تریلرهای روانشناسانه را در خود جای داده، به داستان زنی هنرمند و بااستعداد می پردازد که به منظور پیدا کردن پدر گمشده اش، راهی سفری به جزیره ای دوردست در شمال کِبِک است. او که سفر را به همراه معشوقش و یک زوج جوان دیگر آغاز می کند، خیلی زود شیفته ی محیط آرام و دورافتاده ی جزیره می شود. اما در این جزیره، ازدواجی به سقوط نزدیک می شود، خشونت و مرگ در زیر سطح اتفاقات می خزند و معاشقه به ابزاری در خدمت ستیزه ها و انتخاب های مخاطره آمیز تبدیل می گردد. کتاب بر امواج، اثری سرشار از تعلیق است که معانی و مفاهیم چندوجهی و پیچیده ای را در دل دارد. این رمان، معدنی غنی از ایده های درخشانِ نویسنده ای استثنایی درباره ی زندگی و طبیعت، خانواده و ازدواج، و زنانی زخم خورده است.

کتاب بر امواج

مارگارت آتوود
مارگارت آتوود در ۱۸ نوامبر ۱۹۳۹ در اتاوا زاده شد. او کودکی خود را در جنگل های شمال کبک در کنار پدرش که یک گیاه شناس بود، گذارند. تجربه ی این نوع زندگی در دوران کودکی، بعدها در آثار آتوود در به کارگیری تعبیرهایی از دنیای جانوران و طبیعت نمود یافت.او تاکنون بیش از ۳۰ کتاب شامل رمان، داستان های کوتاه، شعر و نقد ادبی، تاریخ اجتماعی و کتاب های کودکان را به تألیف رسانده است. آثار او ریشه در رئالیسم سنتی دارند و در نوشته هایش از زن به عنوان شخصیت اصلی استفاده می کند. آتوود در داستان هایش واقعیت های ...
نکوداشت های کتاب بر امواج
Utterly remarkable.
فوق العاده جالب توجه.
New York Times Book Review New York Times Book Review

An exhilarating performance.
نمایشی هیجان انگیز.
Globe and Mail

A brilliant tour-de-force.
موفقیتی درخشان.
Winnipeg Free Press

قسمت هایی از کتاب بر امواج (لذت متن)
عکس های دوران مدرسه، صورت من و چهل دانش آموز دیگر که کنار هم به صف شده بودیم و معلم های عظیم الجثه که عین برج بالای سرمان سایه انداخته بودند. همیشه خیلی زود خودم را در عکس ها پیدا می کردم، همیشه ی خدا یا توی عکس ها تکان خورده ام یا رویم سمت دیگری بوده. بعد از آن نوبت به عکس های براق رنگی رسید، پسرهای فراموش شده ی جوش جوشی و سرخ و سفید؛ و من با لباس های شق و رق، دامن پفدار و تورتوری، که عین کیک تولد لایه لایه بود، بالاخره توی این عکس ها متمدنانه لباس پوشیده بودم، محصول نهایی آماده بود. مادر می گفت: «عزیزم، خیلی خوشگل شده ای.» انگاری خودش باورش شده بود؛ اما من قانع نمی شدم، همان موقع هم می دانستم نظر او مثل باقی مردم عادی نبود.

قبل از این که من به دنیا بیایم برادرم رفته بود زیر میز یکی از همین رستوران ها و دست هایش را به پاهای پیشخدمتی مالیده بود که داشت غذا می آورد؛ سال های جنگ بود و پیشخدمت جوراب ساق بلند ریون نارنجی براقی به پا داشت، برادرم به عمرش از این چیزها ندیده بود، آخر مادرم هیچ وقت اینطور جورابی نمی پوشید. یک سال هم چون کفش نداشتیم کل پیاده رو را پابرهنه توی برف دویدیم، چون تابستان قبلش کفش هایمان درب و داغان شده بودند. سوار ماشین که شدیم پاهایمان را پتوپیچ کردیم، وانمود می کردیم مجروح شده ایم. برادرم گفت آلمانی ها پاهایمان را تیرباران کرده اند.

نه ردی یافته بودم نه حقیقتی، نمی دانستم این اتفاق ها کی در وجودم رخ دادند. آن روزهایی که در عکس ثبت شدم خوب بودم؛ اما پس از آن اجازه دادم وجودم دو تکه شود...