درک تفکر خیام، به رغم سادگی گمراه کننده آن، سخت دشوار است. به ماسه نرم می ماند که از میان انگشتان فرو می ریزد. هرچه در نگه داشتنش بیشتر بکوشی، زیر ظاهر دیدگاهی که در نگاه اول و از قرائت سطحی و اولیه آن دریافت می شود، بیشتر از دستت فرو می لغزد و پیام این قرائت سطحی روشن است: می گوید این جهان نه آغازی دارد و نه پایانی. همه چیز گذراست. مرگ در هر لحظه و آنْ در کمین است، در سرشارترین آنات زندگی بی رحمانه از کمین گاه خود برون می جهد و به ما می گوید: «من اینجایم.» همه چیز محکوم به فناست. این دسته که بر گردن کوزه است پیش از این دست نوازشگری بوده است بر گردن زیبارویی فتّان. آن کاخها که زمانی به گنبد آسمان فخر می فروختند، و بهرام در آنها جام می گلگون را بلند می کرد، اکنون تلّی ویران اند. دوزخ جز شرری از رنج بیهوده ما نیست و بهشت همین لحظه والای آسایش ماست: دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست فردوس دمی ز وقت آسوده ماست جهان از حس و شعور و درک عاری ست و هرکس در آن نقش اوهام خود را می بیند. بنیاد جهان بر پوچی و بیداد است: اگر سینه زمین را بشکافی چه درها و گوهرها که در او نمی یابی: ای چرخ فلک خرابی از کینه توست بیدادگری پیشه دیرینه توست وی خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه توست
در این مطلب به چهار نوع اصلی در سبک های نگارش می پردازیم و همچنین، شیوه ی استفاده از آن ها را مرور می کنیم.
کاش موجود شه