بعدها به خاور دور سفر کردم و به هنر چین و ژاپن علاقمند شدم . اندک اندک مساله شناخت و مقایسه جهان بینیهایی که بنیان و منشا این آثار هنری اند، در ذهنم تبلور یافت، و همچنان که در عالم تفکر به مقایسه افکار مضمر در این تمدنها می پرداختم ، هنرشان را هم از نظر دور نداشتم ، زیرا شناخت راستین یک فرهنگ ، صرفا با درک آثار مکتوب و فلسفی و ادبی حاصل نمی شود ، بلکه هنر نیز جزئی لاینفک از همان فرهنگ است و چه بسا هنرمندان با بصیرتی به مراتب عمیق تر و رساتر ، از اسرار و رموز آن فرهنگ پرده برمی دارند و انسان را به سرشت راستین و کنه روح آن رهنمون می شوند . بدین ترتیب تا آن جا که ممکن بود و از عهده ام بر می آمد ، به موازات مطالعات فلسفی و عرفانی ، از سیر تطور هنر فرهنگهای مختلف نیز غافل نماندم. البته باید فرونتانه تأکید کنم که هرگز خود را در مقام متخصصی در این رشته نپنداشته ام و مرتبه ای فراتر از آماتوری علاقمند به هنر برای خود قائل نبوده ام. مقالات پیش رو محصول همین شیفتگی و علاقه ی مفرطم به هنرهای مستظرفه است.