محسن عباسی ولدی متولد سال 1355 در تهران می باشد. وی دارای دیپلم ریاضی و تحصیلات حوزوی در سطح ۳؛ کارشناسی ارشد فقه و اصول می باشد. از وی کتاب های متعدد شامل کتاب های ذیل چاپ شده است:
۱. بگو یا امام رضا؛ انتشارات ائمه(ع)؛ ۱۳۸۱.
۲. شقایق؛ انتشارات بوستان کتاب(دفتر تبلیغات حوزة علمیة قم)؛ ۱۳۸۲.
۳. گلی گم کرده ام؛ انتشارات بوستان کتاب؛ ۱۳۸۲.
۴. نقطه سر خط؛ انتشارات بوستان کتاب؛ ۱۳۸۳.
۵. ردپایی آشنا؛ نشر شاهد؛ ۱۳۸۵.
۶. دیروز، امروز، فردا؛ انتشارات بوستان کتاب؛ ۱۳۸۵.
۷. بهانه بودن(دل نوشته هایی به رنگ انتظار)؛ انتشارات جامعه الزهراء(س)، زمستان۱۳۹۱.
۸. امام نامه(گذری در کوچه پس کوچه های جامعه کبیره)، انتشارات جامعه الزهراء(س)، بهار۱۳۹۲.
۹. قصه من و خدا(قصه واژه هایی که بوی ابوحمزه گرفتند)، انتشارات جامعه الزهراء(س)، بهار۱۳۹۲.
۱۰. بگو چگونه دل از حسین کندی؟(حکایت مظلوم مقتدر)، انتشارات جامعه الزهراء(س)، پاییز۱۳۹۲.
۱۱. رد نگاهت راه آسمان (دل نوشته های کربلایی)، انتشارات جامعه الزهراء(س)، پاییز۱۳۹۲.
۱۲. علی، اصغر نبود، انتشارات جامعه الزهراء(س)، پاییز ۱۳۹۲.
۱۳. واژه های خیس (قصه ناتمام مادر)، انتشارات جامعه الزهراء(س)، زمستان۱۳۹۲.
۱۴. منبع نور بهشت، خنده تو فاطمه (نمی از یَم عظمت زهرا س)، انتشارات جامعه الزهرا انتشارات جامعه الزهراء(س)، بهار ۱۳۹۳.
۱۵. روضه عقل، فرهنگ جنون، انتشارات جامعه الزهراء(س) ، بهار۱۳۹۳.
تا از تنگ تنگ منیت در نیایی؛ به دریای احدیت راه نیابی. آنچه انسان را قرار می برد، "منیت" هایی است که پیکر بندگی می درد، ازدواج، نقطه پایان "من" است و آغاز "او". از همین رو آن را مایه آرامش خوانده اند. پس ازدواج، وقتی به آرامشت برساند، که تو را از منت برهاند. تا من هستی و تنها به فکر خویش، بی قراری و دل پریش، «او» که برایت همسری از جنس خودت آفرید، وجودت طوفان زده ات در ساحل «ما» شدن آفرید. لیک این آرامش پابان راه نیست. "ما" نقطه پرواز "تو" برای رسیدن به "او" است. مقصد، تنها یک خانه است؛ خانه دوست.
ازدواج کــه فقــط دیدن و پســندیدن نیســت. نه، اصلا فقــط دیدن و پســندیدن است؛ اما دیدن که فقط با چشم نیست، نه، اصلا دیدن هم فقط کار چشــم اســت، اما چشــم که فقط اینهایی نیست که زیر ابرو و دو طرف بینی ات جا خوش کرده اند. مگر برد نگاه این چشم ها چقدر است که می خواهی همسفرت را با اینها ببینی و بپسندی؟ عقــل هــم بــرای خــودش چشــمی دارد، بــه کارش اگر بینــدازی، حتی به چشم سرت، درست دیدن را می آموزد. خیــال نکن اگر چشــم عقلت را باز کــردی، پایش را می گذارد روی ســر دلــت. عقــل خــودش معلــم کلاس عشــق اســت. چشــمش را باز کــن تــا به دلت درســت عاشــق شــدن را یاد بدهد. چشــم عقــل را که می بنــدی، فقط به عاشــق شــدن فکر می کنی، چشــم عقــل را که باز می کنی، او عاشق شدن را کنار عاشق ماندن می بیند...
خواندن کتاب را به هر جوان در آستانهی ازداوج، به شدت توصیه میکنم :)))) کتاب آدم را از گیجی در میآورد. کمک میکند که نگاه واقعبینانهتری به مسئله پیدا کرد. معیارها را دسته بندی میکند و آدم را از فشار صد هنداونهای که برداشته آزاد میکند